مقاله روانشناسی عمومی

تعریف روانشناسی و مختصری از مکاتب :

مطالعه علمی رفتار و فرایندهای روانی. این تعریف هم توجه روان‌شناسی را به مطالعه عینی رفتار قابل مشاهده نمایان می‌سازد و هم به فهم و درک فرایندهای ذهنی که مستقیماً قابل مشاهده نیست و بر اساس داده‌های رفتاری و عصب،زیست‌شناختی قابل استنباط است، عنایت دارد. روانشناسی یعنی شناختن روان و کاری بسیار سخت است چون هیچ دو آدمی مثل هم نیستند. در جهان صنعتی امروز، تقریباً هیچ فعالیت و حرفه‌ای یافت نمی‌شود که به درک و اندیشه‌ٔ انسانی وابسته نباشد؛ در نتیجه روانشناسی با زندگی انسان مدرن پیوندی نا گسستنی ایجاد کرده‌است. بعلاوه رشد علم، تکنولوژی و سطح رفاه عمومی، موجب شده تا آدمی وقت بیشتری برای تفکر و اندیشه پیدا کند؛ بنابر‌این مسائل، مشکلات و حتی بیماری‌های نوظهوری در میان افکار و ذهنیات بشر پدید می‌آید که نیاز به یافتن راه حل، درمان و پیشگیری را دو چندان می‌کند؛ راه حلی که امروزه روانشناسی طلایه‌دار آن است.

مختصری از مکاتب روانشناسی

1-ساختار گرايي

ساختار گرایی نخستین مکتب فکری روان شناسی است و بر شکستن فرایندهای ذهنی به پایه ای ترین مؤلفه ها تمرکز دارد. مهم ترین متفکران ساختارگرا، ویلهلم ووندت و ادوارد تیچنر بوده اند. وی برای اولین با ردر با ره احسا س وخیال به آز مایش پرداخت.پیروان این مکتب موضوع روانشناسی را شعور یا هوشیاری میدانستند . بنظر آنها از طریق مطالعه درونی میتوان طرز تشکل شعور یا هوشیاری را مورد مطالعه قرار داد . هوشیاری از احساس ، ادراک، تخیل ، عواطف ، وتفکر ساخته شده است . اینگونه امور را از طریق روش درونی میتوان مورد مشاهده قرار داد . اعمال پیچیده ذهن  از آنها تشکیل شده است واز راه تحلیل میتوان احساسهائی که اعمال پیچیده ذهن از آنها تشکل شده است مشخص نمود تیچنر شعور وذهن را یکی میدانست .

 

۲-  كنش گرايي

 این مکتب در سال 1900 بعنوان جنبشی بر ضد مکتب ساختارگرایی تشکیل شد ،ا سپنسر دانشمند انگلسی تأثیر زیاد در افکار وعقاید پیروان این مکتب داشت . بنظر او در تحقیقات روانشناسی نباید فقط به مطالعه آنچه در شعور جریان دارد پرداخت بلکه باید محیط را نیز مورد توجه قرار داد . اسپنسر معتقد بود که اعمال روانی یا داخلی با اعمال خارجی و آنچه مربوط  با محیط  است ارتباط دارد . کار زندگی روانی مانند فعالیت های بدنی عبارت است از ساز گاری روابط درونی با ارتباط خارجی. رهبران معروف این مکتب عبارتند از ویلیام جمیز ، اینگل ، جان دیوئی می باشند  . گذاران این مکتب بجای مطالعۀ طرز تشکل وساختمان شعور یا هوشیاری به بررسی طرز کار ،فعالیت وهدف شعور پرداختند . موضوع روانشناسی از نظر این  عده ساز گاری فرد با محیط است . در روانشناسی باید طریقی را فرد از تجربیات روانی خود برای ساز گاری با محیط استفا ده میکند مورد مطالعه قرار داد . بجای اینکه ببینیم ذهن یا هوشیاری از چه ساخته شده است وباید  طرز کارو عمل ذهن را مطالعه نمایم .    رفتار وشعور نه تنها از حالات روانی تشکیل شده است بلکه اعمالی که فرد بعنوان  عکس العمل در مقابل محرکهای خارجی انجام می دهد جزۀ رفتار وشعور میبا شد . انگل معتقد بود که در جریان زندگی وساز گاری فرد با محیط ،حیات بدنی وروانی همکا ری می کند . بیشتر اعمال ما بصورت عادت ظاهر میگردد وبدون اگاهی انجام می گیرد     بنظر او ترس وخشم وسایر عواطف برای بقای انسان لازم است اینگونه عواطف ، مارا به خطرات ومو قعیت ها ی تا زه آشنا می سازد . احساس خوش آیند یا نا خوش آیندی که نتجه حیات عاطفی است با هد ف موجود زنده نیز ارتباط دارد . اگر در جریان ساز گاری ، فعالیتهای روانی ما بدون برخورد بموانع به بشرفت خود ادامه دهند احساس خوشی می کند اما اگر این فعالیت ها با موانعی روبرو شده اند ومارا از پیشرفت باز داشته اند در این صورت اجساس ناخوش آیندی در ما ایجا د می شود.پیروان این مکتب در اثر توجه زیا د ،در جریان یاد گیری وساییر جنبه های اجرائی وعملی تحقیقات روانی به آزمایش علاقه زیادی نشان میداند وراه را برای پیدایش رشته های مختلف روانشناسی عملی مثل روانشناسی تربیتی ، و روانشناسی بالینی باز نمودند.

1-  گشتالت گرایی

روان شناسی گشتالت بر پایه این ایده است که ما چیزها را به صورت یک کلّ یکنواخت تجربه می کنیم. این رویکرد به روان شناسی ابتدا در آلمان و اتریش و در خلال قرن نوزدهم در پاسخ به رویکرد جزئی نگر ساختارگرایی پدید آمد. این متفکران به جای شکستن افکار و رفتار به کوچکترین عناصر، عقیده دارند که باید کلّ تجربه را مورد نظر قرار داد. به عقیده آن ها، کلّ بزرگتر از مجموع اجزا است.  گشتالت یک کلمه آلمانی است که به معنی  ، شکل ، قواره  وکل می با شد . منظور از گشتالت این است که کل هر چیز از مجموع اجزای تشکل دهندۀ خود بزرگتر است ؛ مثلا کل یک در خت ، چیزی بیشتر از مجموع شاخه ها ، برگها ، بوته ها ، تنه وریشه ها ی آن دارد وآن ساخت وسازمان درخت است ، یعنی اگر همۀ اجزای درخت را از یک دیگر جدا کنم ودر کنار یک دیگر قرار دهیم ، درختی وجود خواهد داشت ؛ در صورت که اجزا فرق نگرده است . در مورد جنبه های مختلف انسان وحتی خود  انسان نیز وضع به همین صورت است ؛ مثلا یاد گیر ی ، یک کل است ونمی توان با کنار هم گذاشتن اجزای مختلف یاد گیری ، کل یاد گیری را مشخص کرد درمورد کل وجود انسان نیز نمی توان هوش ، استعداد ها ، علایق ، رغبتها ،شخصیت ، نگرشها وویژگیها ی هر فرد را بطور جدا گانه اندازه گرفت وبر اساس نتایج آنها در مورد کل یک فرد قصاوت کرد

2- روانكاوي

زیگموند فروید بنیان گذار رویکرد روان کاوانه بود. این مکتب فکری بر تاثیر ذهن ناهشیار یا ناخودآگاه بر رفتار انسان تاکید دارد. فروید عقیده داشت که ذهن انسان از سه عنصر نهاد، خود و فراخود تشکیل شده است. از دیگر متفکران معروف این مکتب فکری می توان آنا فروید، کارل یونگ و اریک اریکسون را نام برد.     هر چند که افراد دیگر ی در به بوجود آمدن مکتب روانکاوی نقش داشته اند ، فروید پدر این مکتب  به حساب می آ ید . فروید وسایر هم مکتب های او تلا ش کرده اند تا رشد انسان را بر اساس رویدادهایی که در دوران کودکی برای او اتفا ق افتاده است تحلیل کنند . طبق این مکتب ، انسان به طور تصا دفی واراد ی عمل نمی کند بلکه براساس انگیزشهای درونی ، آرزوی های سرکوب شده یا نا آگا ه عمل می کند .بنا برین ، هر رفتاری که از انسان سر می زند جبری است . فروید ، برای دست رسی به نا اگاه انسان ، ابتدا از روش هیپنوتیسم کار می گرفت ، بعد به تداعی آزاد وتعبیر خواب روی می آورد.. این مکتب فکری بر تاثیر ذهن ناهشیار یا ناخودآگاه بر رفتار انسان تاکید دارد. فروید عقیده داشت که ذهن انسان از سه عنصر نهاد، خود و فراخود تشکیل شده است. در این روش درمانگر ، به بیمار کمک میکند تا به اعماق ذهن خود پی ببرد وعلت رفتارهای خود رابداند .امروزه مکتب روانکاوی ، نسبت به زمان فروید ، رشد زیاد کرده است . بسیاری از محققان اندشه های فروید را مورد انتقاد قرار داده گاهی آنهارا  رد کرده اند . در هرصورت ، کمتر زمینه وجوددارد که روانکاوی در آن نفوذ نکرده باشد

5- انسان گرایانه

 انسانگرایان مکتب فکری در پاسخ به روان کاوی و رفتارگرایی به وجود آمده است. روان شناسی انسان گرایانه بر خلاف آن دو، بر اراده آزاد انسان، رشد شخصی و خودشکوفایی تمرکز دارد. مهمترین متفکران انسان گرا آبراهام مزلو و کارل راجرز هستند.این مکتب، بر خلاف روانکاوی ، قبول ندارد که رفتار انسان به طور جبری ، بدون ارادۀاو واز طریق نیروهای ناهوشیار ، بعنی امیال وآرزوهای سر کوب شدۀ دوران کودکی ، هدایت میشود . بر اساس این مکتب ، انسان میتواند برسر نوشت خود اثر بگذارد یا حتی آنرا کنترول نماید . چون انسان آزاد است ، پس میتواند زندگی ، خوشبختی وبد بختی خود را بطور آزاد ویا ارادۀ خود تعین کند .طبق این دیدگاه انسان گرایی ، عمده ترین عاملی که فرد را بحرکت وا می دارد نگرشی است که اوبه خود ودنیای اطراف خود دارد . انسان گرایان هر نوع جبر گرایی را ، به صورت های روانی ، زیستی ، اجتماعی واقتصادی آن ردمیکنند .

هرم مزلو

در این نظریه، نیازهای آدمی در پنج طبقه قرار داده شده‌اند که به ترتیب عبارتند از:

1. نیازهای زیستی: نیازهای زیستی در اوج سلسله مراتب قرار دارند و تا زمانیکه قدری ارضا گردند، بیشترین تأثیر را بر رفتار فرد دارند. نیازهای زیستی نیازهای آدمی برای ادامه حیات خودند؛ یعنی: خوراک، پوشاک،نیاز جنسی و مسکن. تا زمانی که نیازهای اساسی برای فعالیت‌های بدن به حد کافی ارضاء نشده‌اند، عمده فعالیت‌های شخص احتمالاً در این سطح بوده و بقیه نیازها انگیزش کمی ایجاد خواهد کرد.
2.نیازهای امنیتی: نیاز به رهایی از وحشت، تأمین جانی و عدم محرومیت از نیازهای اساسی است؛ به عبارت دیگر نیاز به حفاظت از خود در زمان حال و آینده را شامل می‌شو.
3.  نیازهای اجتماعی: یا احساس تعلق و محبت؛ انسان موجودی اجتماعی است و هنگامی که نیازهای اجتماعی اوج می‌گیرد، آدمی برای ایجاد روابط معنی‌دار با دیگران، سخت می‌کوشد.
4.    احترام: این احترام قبل از هر چیز نسبت به خود است و سپس قدر و منزلتی که توسط دیگران برای فرد حاصل می‌شود. اگر آدمیان نتوانند نیاز خود به احترام را از طریق رفتار سازنده برآورند، در این حالت ممکن است فرد برای ارضای نیاز جلب توجه و مطرح شدن، به رفتار خرابکارانه یا نسنجیده متوسل شود.
5.    خود شکوفایی: یعنی شکوفا کردن تمامی استعدادهای پنهان آدمی؛ حال این استعدادها هر چه می‌خواهد باشد. همان طور که مزلو بیان می‌دارد: «آنچه آنسان می‌تواند باشد، باید بشود».
6- رفتارگرايي

رفتار پاسخی است که ارگانیسم به انگیزه بیرونی می‌دهد.به بیان دیگرر فتار واکنشی ست که در برابر یک عمل یا کنش بیرونی از موجود زنده سر می‌زند.این رفتار در انسان پیچیده‌تر از سایر موجودات است.دلیل این پیچیدگی فرایندهای ذهنی گسترده و تو درتوی انسان است که روی هم رفته موضوع دانش روانشناسی را تشکیل می‌دهد.

در علم روانشناسی رفتار کاربرد زیادی دارد و یکی از مهمترین شیوه‌های کشف بیماری‌های روانی کشف از طریق مشاهده بالینی و سنجش رفتار است که از طریق متدهای علمی پژوهشی انجام می‌گردد. همچنین برروی حالات گوناگون فرد هم نام‌هایی گذاشته شده که به رفتارهای مختلف خوانده می‌شوند.رفتارگرایی که بر پایه کارهای متفکرانی چون جان واتسون، ایوان پاولوف و اسکینر قرار دارد، کلیه رفتارهای انسان را توسط علل و عوامل محیطی، به جای نیروها و عوامل درونی، قابل توضیح و تشریح می داند. رفتارگرایی بر رفتار مشاهده پذیر تمرکز دارد. نظریه های یادگیری از جمله شرطی شدن کلاسیک و شرطی سازی عامل، مورد پژوهش های گسترده ای قرار گرفته اند.  واتسن معتقد بود که شعور یا آگا هی نه قابل تعریف است ونه مورد استعمال در تحقیقات روانی دارد همانطور که بحث روح وذهن از روانشناسی حذف شد مطالعه شعور یاآ گاهی نیز که تعبیرردیگر از همان روح ویا ذهن است باید از روانشناسی حذف گردد. روی همین زمینه بحث دربارۀ احساس ،ادراک ، تخیل ، عواطف حتی تفکربعلت اینکه همه امور ذهنی هستند باید از مباحث روانشناسی حذف گردد. واتسن میگفت چرا بجای اینگونه امور « رفتار » را که امرعینی .قابل مشاهده است موضوع روانشناسی قرار ندهیم . رفتار بمعنی آنچه موجود زنده یا انسان انجام میدهد یا میگوید . سخن گفتن همان فکر کردن است زیرا در موقع تفکر، انسان با خودصحبت میکند . رفتار چیزی است که میتوان آنرا ضمن توجه به ارتباط محرک وعکس العمل توضیح داد.

7- شناخت گرایی

پیروان این مکتب به این عقیده است که انسانها بصورت ماشینی یاموجودی به طوری جبری تحت تأثیر رویدادهای درونی یا بیرونی است ، کار نمی کند . ژان پیاژ ه این شیوه را برای مطالعه رشدانسان ارایه کرده است . شناخت گرایی که در سالهای 1970 به بوجود آمده ، انسان را یک موجود تحلیل گرشناخت در نطر می گیرد . رفتار گرایی نیز به مطالعۀ جریانهای شناختی ویاد گیری شناختی علاقه مند است ، بدین صورت که توانایی تحلیل وتفکر فرد در محیط را مورد برر سی قرار میدهد ، اما فرق عمدۀ شناخت گرایی با رفتار گرایی این است که شناخت گرایی روی جریان هایی شناختی انگشت میگذارد وآنهارا زیر بنای رفتار می داند ، در صورت که رفتارگرایی روی اثر محرک های محیط بر رفتار تأ کید دارد . بنابرین ، میتوان گفت که رفتار هر فرد به برداشت اوازمحیط وحتی ازخود وابسته است .امروزه مکتب شناخت گرایی یکی از مکتب های مهم روانشناسی به شمار می آ ید .

مقاله روانشناسی عمومی

8- زیست گرایی

پیروان این مکتب معتقد است که افکار ، تخیلات ، رویا ها وتصاویر ذهنی در اثر دستگاه عصبی وبه ویژه دستگاه عصبی اصلی ، یعنی مغز ، ممکن میشوند . روانشناسان زیست گرا تلاش می کنند بین رویدادهایی که در مغز اتفاق می افتند ، مثل فعالیت های بخشهای مغز وجریان های ذهنی ،رابطه بدست می آورند . آنها از فنون تحریک الکتریکی ونموداری استفاده می کنند تا معلوم شود این قطعات در فعالیت های روانی وپاسخها ی هیجانی ورفتاری وارد عمل میشوند یا نه ؟ به کمک این دیدگاه ، توانسته اند  قسمتهای از مغز را که هنگام گوش دادن به موسیقی ، حل مسائل ریاضی یا هنگام رنج بردن از برخی  اختلال های روانی  وارد عمل میشوند ،کشف کنند . آنها پی برده اند که تولید مواد شیمیائی در برخی از قست های مغز ، در ذخیره سازی اطلاعات ، یعنی تشکل حافظه ، جنبۀ بنیادی دارد . روانشناسان زیست گرایی، اثر هورمون ها وژنها را نیز مطالعه میکنند . آنها معتقد اند  که ژن ها عنا صراصلی توارث است وهوش ، استعداد ، رفتار بهنجار ، رفتارهای جنایی وحتی تمایل به اعتیاد به مواد مخدروغیره را تحت تأثیر قرار می دهند .

9- اجتماع وفرهنگ گرایی

این نگرش رفتار انسان را بصورت یک جریان اجتماعی وابسته به رشد فرد تبین کند . به عقیدۀ طرفداران این مکتب ، انسان نمی تواند غیر اجتماعی وجدا از فرهنگ خود با شد . در واقع ، تحلیل روابط اجتماعی بین افراد واثر انگیزشها گاهی رغبتها ی افراطی ، همه در این دیدگاها اهمیت پیدا می کنند . این الگوهای فکری خیلی تازه اند وموجب پدید آمدن نهضت های جدید ، از جمله روانشناسی مردم شناسی وطرفداری از حقوق زنان شده اند.

هنرها
دانش ها
باورها
فرهنگ را ادوارد تایلور (۱۹۱۷-۱۸۳۲)، مجموعه پیچیده‌ای از دانش‌ها، باورها، هنرها، قوانین، اخلاقیات،عادات و هرچه که فرد به عنوان عضوی از جامعه از جامعه خویش فرامی‌گیرد تعریف می‌کند. هر منطقه از هر کشوری می‌تواند فرهنگی متفاوتی با دیگر مناطق آن کشور داشته باشد. فرهنگ به وسیله آموزش، به نسل بعدی منتقل می‌شود؛ در حالی که ژنتیک به وسیله وراثت منتقل می‌شود.

عادات
قوانین
وراثت
فرهنگ از نظر تیلور1832-1017 
آموزش
اخلاقیات
 - باورها

باورها یا اعتقادات مجموعه‌ای از افکارند که به زندگی معنا می‌بخشند. باورها ادراک ما از هستی را می‌سازند. چنین اندیشه می‌شود که باورها نقش فرماندهی در مغز دارند و زمانی که فکر می‌کنید که امری درست است، باور شما به مغز فرمان می‌دهد تا به دنبال چیزی باشد که از اعتقادات شما حمایت کند. ایدئولوژی مجموعه‌ای است از نظرات، باورها و نگرش‌ها. این تعریف از نظر اجتماعی نسبی است.

 - سایر اجزاء 

بخشی از فرهنگ را هم سنت‌ها و مراسم می‌سازند. آن‌ها تفکر و باوری‌اند که برخوردار از آدابی تکرارشونده‌اند. به سخن دیگر، آیین‌ها و سنت‌ها اعمالی تکراری پیرامون فرهنگ‌اند. همین فرهنگ است که مرزهای یک جامعه و باورهای مردمان آن را مشخص می‌کند و هویت آنان را شکل می‌دهد و می‌سازد.

با این گستردگی مسائل و موارد متعدد فرهنگی آیا می شود به راحتی از کنار آن گذشت و انگاه به "روان" انسان پرداخت ؟ البته پاسخ این سوال در حوصله این گفتار نیست .

خلاصه برخی آسیب های روانی

بیماری روانی به گروهی از بیماریها گفته می‌شود که با تاثیر بر تفکر و رفتار باعث ایجاد ناراحتی برای فرد مبتلا یا ایجاد ناتوانی در وی می شوند. علت بیماری های روانی به خوبی شناخته نشده است ولی آنچه مسلم است این است که عوامل ژنتیک، استرس های مختلف و نوع تعامل فرد با دیگران در ایجاد یا بروز آنها موثر است. افسردگی، اضطراب، وسواس، اختلال دوقطبی و اسکیزوفرنیا از جمله این اختلالات هستند.

انواع

اختلالات خلقی -اختلالات اضطرابی -اختلالات روانپریشی -اختلالات شبه جسمی -اختلالات ناشی از مصرف مواد -

اختلالات خوردن -اختلالات خواب -اختلالات شخصیت -اختلالات انطباقی -اختلالات روان تنی-اختلالات کنترل تکانه(شوک) -اختلالات جنسی - اختلالات شناختی

فشارروانی

در شرایط امروز جامعه ٬همه به نحوی تحت تاثیر فشار هستندکه در زمان کم تر کار بیش تری انجام دهند.

فشار روانی می تواند منجر به هیجان های منفی مثل افسردگی یا اضطراب شود.همچنین ٬تجربه ی فشار روانی می تواند باعث بیماری های جسمی خفیف یا شدید شود.البته همه ی مردم به فشار روانی واکنش یکسان نشان نمی دهند .

اما فشار روانی چیست؟فشار روانی به تجربه ی روی دادهایی اطلاق می شود که فرد آنها را تهدیدی برای سلامت جسمی و روانی خود تصور می کند.معمولا به این روی دادها عوامل فشار {stressor}٬و واکنش افراد را پاسخ ناشی از فشار روانی می نامند.

 چهار ویژگی در وقایع معمولی می تواند دلیل فشارزا بودن آن ها تلقی شود:

کنترل پذیری٬پیش بینی پذیری٬تغییرات عمده در وضعیت زندگی و تعارضات درونی.{گفته می شود نه شدت استرس بلکه نحوه واکنش شخص نسبت به آن مهم و تاثیر گذارتر است} کنترل پذیری یک واقعه یعنی میزانی که ما می توانیم وقوع یا پیش گیری از وقوع آن را کنترل کنیم و این برداشت ما از فشار زا بودن آنرا تحت تاثیر قرار می دهد.زیرا هرچه یک واقعه غیر قابل کنترل تر به نظر برسد به احتمال قوی فشار آورتر ادراک خواهد شد. برداشت ما ز میزان کنترل پذیری وقایع ٬به همان اندازه کنترل پذیری واقعی این وقایع ٬در ارزیابی ما از میزان تنش زا بودن آنها تاثیر دارد.

پیش بینی پذیری

 قابل پیش بینی بودن یک واقعه ٬یعنی دانستن احتمال زمان وقوع آن ٬می تواند در میزان فشارزا بودن آن تاثیرگذار باشد.پیش بینی کردن یک واقعه ی فشارزا حتی اگر فرد قادر به کنترل آن نباشد معمولا از شدت فشار روانی می کاهد. پژوهش های آزمایشگاهی نشان داده اند که هم انسان ها و هم حیوانات وقایع بیزاری آور قابل پیش بینی را به وقایع ناخوشایند غیر قابل پیش بینی ترجیح می دهند.

تغییرات اساسی در زندگی

در جهت اندازه گیری میزان تاثیر تغییرات زندگی ٬آنها مقیاس روی دادهای زندگی را از پرفشارزاترین {مرگ همسر}تا کم فشار زا ترین {تخلفات قانونی جزیی}رتبه بندی کرده اند.البته در تدوین این مقیاس پژوهشگران هزاران مصاحبه و پیشینه ی پزشکی را مورد بررسی قرار داده اند.

تعارضات درونی

فشار روانی می تواند در اثر تعارضات درونی ٬یعنی مسائل حل نشده ی هشیار یا ناهشیار ایجاد شود.تعارض زمانی پیش می اید که فرد باید بین دو هدف یا عمل ناهمساز یا متقابلا ناهمخوان یکی را انتخاب کند.

1-اسکیزوفرنی

روان‌گسیختگی یا اسکیزوفرنی یاشیزوفرنی (به انگلیسی: Schizophrenia) یک اختلال روانی است که مشخصه آن از کار افتادگی فرایندهای فکری و پاسخگویی عاطفی ضعیف می‌باشد.این بیماری معمولاً خود را به صورت توهم شنیداری، توهم‌های جنون آمیز یا عجیب و غریب، یا تکلم و تفکر آشفته نشان می‌دهد، و با اختلال در عملکرد اجتماعی یا شغلی قابل توجهی همراه است. شروع علائم معمولاً در دوران نوجوانی رخ می‌دهد، با یک شیوع در طول زندگی جهانی در حدود ۰٫۳–۰٫۷٪.[۲] تشخیص بر اساس مشاهده رفتار و تجارب گزارش شده بیمار است.

علائم

فرد مبتلا به اسکیزوفرنی ممکن است دچار توهم‌هایی شود (که اغلب به صورت شنیدن صداها گزارش شده است)، خیالات (اغلب عجیب و غریب یا سرکوب گرانه در طبیعت) و آشفتگی فکری و کلامی می‌باشند. مورد دوم ممکن است از از دست دادن قطار اندیشه، تا جملات با اتصال نامنظم در معنی، تا تناقض شناخته شده به عنوان آشفته گویی در موارد حاد متغیر باشد. گوشه گیری اجتماعی، نامرتبی لباس و بهداشت، و از دست دادن انگیزه و قضاوت تماماً موارد عادی موجود در اسکیزوفرنی می‌باشند. اغلب الگوی قابل مشاهده‌ای از مشکل عاطفی وجود دارد، برای مثال عدم پاسخگویی به محرکات. اختلال در شناخت اجتماعی با اسکیزوفرنی مرتبط است،همچنین علائم پارانویا؛ انزوای اجتماعی به طور معمول اتفاق می‌افتد. همچنین معمولاً مشکلات در کار و حافظه بلند مدت، توجه، عملکرد اجرایی، و سرعت پردازش رخ می‌دهد. در یک زیرگروه غیر معمول، فرد ممکن است تا حد زیادی ساکت باشد، در وضعیت‌های حرکتی عجیب و غریب، یا در جلوه‌های بی موردی از اضطراب قرار بگیرد، که همه اینها نشانه‌هایی از جنون جوانی می‌باشند.

علائم مثبت و منفی

اسکیزوفرنی اغلب با واژه‌های علائم مثبت و منفی (فقدان) شرح داده می‌شود. علائم مثبت، آنهایی هستند که اکثر افراد به طور عادی تجربه نمی‌کنند، اما در افراد مبتلا به اسکیزوفرنی موجود می‌باشند. آنها می‌توانند شامل هذیان، اختلال افکاری و گفتاری، و توهم لمسی، شنوایی، بصری، بویایی و چشایی باشند، و معمولاً به عنوان جلوه‌ای از جنون در نظر گرفته شوند. به طور معمول توهمات نیز مرتبط با محتوای مقوله خیال می‌باشند. عموماً علائم مثبت خوب به دارو پاسخ می‌دهند. علائم منفی فقدانی از پاسخ‌های عاطفی طبیعی یا سایر فرایندهای فکری می‌باشند، و کمتر به دارو پاسخ می‌دهند.[۶] آنها معمولاً شامل یکنواختی عاطفی یا کمبود عاطفه و احساس، فقر بیان (عجز گویایی)، ناتوانی در تجربه خوشی و لذت (فقدان لذت)، عدم تمایل به تشکیل روابط (بی تفاوتی اجتماعی)، و فقدان انگیزه (فقدان اراده) می‌شوند. تحقیقات نشان می‌دهد که نشانه‌های منفی نسبت به علائم مثبت بیشترین تأثیر را در کیفیت زندگی ضعیف، ناتوانی عملکردی، و بار مسئولیتی که بردوش دیگران است دارند. اغلب افراد با علائم منفی برجسته دارای سابقه ناموزونی قبل از شروع بیماری می‌باشند، و اغلب پاسخ به دارو محدود می‌باشد.

علل ترکیبی از ژنتیک و عوامل زیست محیطی در پیشرفت اسکیزوفرنی ایفای نقش می‌کنند. افراد با سابقه خانوادگی اسکیزوفرنی که از جنون گذرا یا خود محدودگری رنج می‌برند به احتمال ۲۰–۴۰٪ بیماریشان یک سال بعد مشخص می‌شود.

عوامل موثر در بیماری

عواملی مانند فقدان اکسیژن خون و عفونت، یا استرس و سوء تغذیه مادر در دوران رشد جنین، ممکن است اندکی خطر ابتلا به اسکیزوفرنی را در مراحل بعدی زندگی افزایش دهند.به احتمال زیاد افراد مبتلا به اسکیزوفرنی ممکن است در فصل زمستان یا فصل بهار (حداقل در نیمکره شمالی) متولد شده باشند، که ممکن است ناشی از قرار گرفتن زیاد در معرض ویروس در رحم باشد. این اختلاف حدود ۵ تا ۸٪ می‌باشد.

روانی

بسیاری از مکانیسم‌های روانی در توسعه و بقای اسکیزوفرنی درگیر می‌باشند. انحرافات شناختی در افرادی که مطلع از خطر هستند یا کسانی که در معرض خطر هستند، به ویژه هنگامی که تحت فشار یا در موقعیت‌های گیج کننده‌ای هستند قابل تشخیص می‌باشد.برخی از ویژگی‌های شناختی ممکن است منعکس کننده فقدان‌های عصب شناسی عمومی از جمله از دست دادن حافظه باشند، حال آن که ویژگی‌های دیگر ممکن است مربوط به مسائل خاص و تجربیات باشند.

علی رغم نمایان شدن فقدان عاطفه، یافته‌های اخیر نشان می‌دهد که بسیاری از افراد مبتلا به اسکیزوفرنی از لحاظ عاطفی، خصوصاً به محرک‌های استرس زا یا منفی پاسخگو هستند، و این گونه است که حساسیت ممکن است سبب بروز آسیب پذیری نسبت به اختلال و علائم شود.برخی از شواهد نشان می‌دهد که محتوای باورهای پنداری و تجارب روانی می‌تواند منعکس کننده علل عاطفی اختلال باشند، و همچنین نشان می‌دهد که چگونه تعبیر شخص از چنین تجربه‌هایی می‌تواند در شناخت علائم تأثیر گذار باشد.[استفاده از « رفتارهای مطمئن» برای جلوگیری از تهدیدات فرضی ممکن است کمکی برای توهم مزمن باشد. اکثر شواهد مرتبط با نقش مکانیسم‌های روانی ناشی از اثرات روان درمانی‌ها روی علائم اسکیزوفرنی می‌باشد.

علائم مشخصه: دو یا چند مورد زیر، که هر یک برای مدت طولانی در طول یک دوره یک ماهه وجود دارند (یا کمتر، در صورتی که علائم صرفه نظر از درمان باشند).
توهمات
وهم و خیالات
سخنان آشفته، که جلوه‌ای از اختلال در تفکر رسمی می‌باشد.
رفتار به شدت آشفته (مانند نامناسب لباس پوشیدن، اغلب گریه کردن) یا رفتار جنون جوانی
علائم منفی: تحت تأثیر کم توجهی عاطفی (فقدان یا کمبود در پاسخ عاطفی) قرار گرفتن، عجز گویایی (فقدان و یا کمبود در گفتار)، و یا نداشتن اختیار و اراده (فقدان یا کمبود انگیزه).
اگر توهم‌ها عجیب و غریب تشخیص داده شوند، یا یک صدای آمیخته با صحبت‌های بیمار همزمان با انجام گرفتن اعمال بیمار یا شنیدن دو یا چند صدا که درحال گفتگو با یکدیگر هستند را توهم شنیداری بحساب بیاوریم، تنها علائم بالا کاربرد دارند. ملاک اختلال در سخن زمانی قابل مشاهده است که به اندازه کافی بطور قابل ملاحظه اختلال در ارتباطات شدید باشد.

اختلال در عملکرد اجتماعی یا شغلی: برای مدت قابل توجهی از زمان شروع اختلال، یک یا چند منطقه عمده از عملکرد مانند کار، روابط بین فردی، یا مراقبت از خود، به طور قابل توجهی پایین تر از سطح به دست آمده قبل از شروع اختلال می‌باشند.
طول مدت قابل توجه: علائم مداوم اختلال به مدت حداقل شش ماه ماندگار می‌باشند. این دوره شش ماهه، باید حداقل یک ماه از علائم (و یا کمتر، در صورتی که علائم صرفه نظر از درمان باشند) را کاهش دهد.
بیشتر پزشکان عمومی و اعصاب و روان ممکن است ملزم به رد کردن بیماری‌های پزشکی شوند که ممکن است به ندرت حاصل از علائمی شبیه اسکیزوفرنی روانی،[۶۳] مانند: آشوب و اضطراب متابولیک، عفونت سیستماتیکی، سفلیس، HIV عفونت، صرع، و ضایعات مغز باشند. ممکن است رد کردن هذیان، که می‌تواند نشانه توهمات دیداری، شروع حاد و متغیر سطح هوشیاری، و نشانه بیماری زمینه‌ای باشد لازم باشد. تحقیقات به طور کلی به منظور عود کردن تکرار نمی‌شوند مگر اینکه نشانه «طبی» خاصی باشد یا ممکن است عوارض جانبی از دارو ضد جنون وجود داشته باشد.

2-خودشیفتگی

نارسیس

در روان‌شناسی خودشیفتگی یا نارسیسیسم بیانگر عشق افراطی به خود و تکیه بر خودانگاشت‌های درونی است. نارسیسیسم از ریشه لغت یونانی‌شدهٔ نارسیس (نرگس، اسطوره نارسیسیوس) گرفته شده‌است. نارسیس یا نرگس، مرد جوان خوب چهره‌ای بود که از عشق اخو دوری کرد و برای همین محکوم به عشق ورزیدن به تصویر چهره خود در یک استخر آب گردید. نام گل نرگس برگرفته از این افسانه‌است. نارسیس وقتی به عشق خود (چهره انعکاس یافته خود) نمی‌رسد، آنقدر غمگین بر لب چشمه می‌نشیند تا تبدیل به گل می‌شود.

واژهٔ نارسیسیسم را در روانشناسی فردی (در زبان انگلیسی) گاه به جای اصطلاحاتی مانند تحقیرکننده، پوچی، خودپرستی و یا خودپسندی استفاده می‌کنند و گاهی نیز در جامعه شناسی آنرا به جای نخبه گرایی و یا بی تفاوتی نسبت به سرنوشت دیگران می‌نامند.

علایم اختلال شخصیت خودشیفته

خودبزرگ بینی (در خیال یا رفتار)، نیاز به مقبولیت، و فقدان حس همدلی به صورت الگویی نافذ و فراگیر که از اوایل بزرگسالی شروع شده باشد و در زمینه های گوناگون به چشم آید، که علامت اش وجود لااقل پنج تا از موارد زیر است:

احساس خودبزرگ بینانه ای به صورت مهم پنداشتن خود (self-importance) داشته باشد (مثلا در موفقیت ها و استعدادهای خود اغراق کند یا بدون آنکه به موفقیت شایسته ای دست یافته باشد، انتظار داشته باشد او را آدم بزرگ و مهمی بدانند).
مشغولیت ذهنیش خیالاتی از قبیل موفقیت، قدرت، استادی و ذکاوت، زیبایی یا محبوب و دوست داشتنی بودن در حد نامحدود باشد.
معتقد باشد که «استثنایی» است و تنها سایر افراد (یا موسسات) استثنایی یا رده بالا می توانند او را درک کنند یا او باید تنها با این افراد رابطه داشته باشد.
احتیاج داشته باشد که به شکلی افراطی تحسین شود.
احساس محق بودن (entitlement) بکند، یعنی به شکل نا معقولی انتظار داشته باشد برخوردی رضایت بخش و اختصاصی با او صورت گیرد یا افراد خودبه خودتسلیم خواسته هایش شوند.
در روابط بین فردی استثمارگر باشد، یعنی از امتیازات دیگران برای رسیدن به مقاصد خود استفاده کند.
فاقد حس همدلی (empathy) باشد، یعنی تمایلی به درک یا شناخت احساسات و نیازهای دیگران نداشته باشد.
اغلب به دیگران حسودی کند یا معتقد باشد که دیگران به او حسادت می کنند.
9.رفتار و نگرش هایش پرافاده (arrogant) و تکبر آمیز باشد.

نمونه هایی از خودشیفتگی رهبران سیاسی

هیتلر و استالین نمونه هایی از انسان های خود شیفته بودند که در توهم رهبری جهان بسر می بردند.

یک نوع اختلال فراگیر است که مشخصه آن خود محوری، کمبود احساس همدلی با دیگران، و حس مبالغه‌آمیز خود را مهم پنداری است. همانند دیگر اختلالات شخصیت، این اختلال نیز باعث به وجود آمدن یک الگوی پایدار رفتاری می‌گردد که بر روی بسیاری از جنبه‌های مختلف زندگی مانند روابط اجتماعی، خانوادگی و کاری تأثیر منفی می‌گذارد
تخمین زده می‌شود که اختلال شخصیت خودشیفتگی در حدود یک درصد بالغین وجود داشته باشد. این اختلال در مردان شایعتر از زنان است لغت «خود شیفته» ترجمه لغت Narcissism (نارسیسم) است که از یک افسانه یونانی گرفته شده است. در این افسانه مرد جوانی به نام «نارسیوس» عاشق عکس خود که در آب افتاده بود شد. و وقتی به آب پرید تا آن را که فکر می‌کرد حوری دریایی است بگیرد، غرق شد. بعدها با استعمال عمومی ، این اصطلاح در روانشناسی برای توصیف طبقه‌ای از اختلالات شخصیت مورد استفاده قرار گرفت.

علایم بیماری

بیماران خود شیفته با احساس عمیق«اهمیت خود ، خود بزرگ بینی و نوعی بی‌نظیر بودن» مشخص می‌شوند. این افراد خود را آدمهای خاصی می‌پندارند و انتظار دارند بطور خاصی نیز با آنها رفتارشود. تحمل انتقاد بر ایشان سخت است و در مقابل آن خشمگین شده ، فرد مورد نظر را به «نادانی ، حماقت و عدم درک واقعیت» متهم می‌کنند. خود را قوی ، مشهور ، داناترین و ... قلمداد کرده ، انتظار اطاعت و پیروی دیگران را دارند. چون دیگران نمی‌توانند خواسته‌های آنها را برآورده سازند. چون بزرگ بینی او در تضاد با واقعیت است، روابط اجتماعی شان شکننده بوده و مسائل بین فردی ، شغلی و فقدانهای زیادی دارند که با رفتارخود آنها را بوجود می‌آورند، در حالی که هیچ بینش و آگاهی نسبت به آنها ندارند.

افرادی که به اختلال شخصیت خود شیفتگی دچارند، نوعاً دارای شرایط زیر هستند:
حس مبالغه‌آمیزی نسبت به توانائی‌ها و دستاوردهای خود.
نیاز مداوم به توجه، تأیید و تحسین دیگران.
تخیلات ماندگار درباره کسب موفقیت و قدرت.
بهره‌کشی و به خدمت گرفتن دیگران برای کسب موفقیت شخصی.
خود را مستحقق برخورد ویژه دانستن.
کمبود احساس همدلی نسبت به دیگران.
حساسیت زیاد نسبت به انتقاد شدن و در نظر گرفتن انتقاد به عنوان حمله شخصی.
علل اختلال شخصیت خودشیفتگی

با وجودی که هنوز علّت دقیق آن مشخص نشده است امّا پژوهشگران چند عاملی که ممکن است در این اختلال نقش داشته باشند را تعیین کرده‌اند. تصور می‌شود که تجربیات دوران کودکی نظیر آسان‌گیری بیش از حدّ پدر و مادر و لوس بار آوردن، تحسین و تشویق فزاینده، تربیت نامطمئن، و کمبود واکنش واقعگرایانه، در پیدایش اختلال شخصیت خودشیفتگی نقش داشته باشند.علاوه بر آن وجود بعضی اختلالات بیوشیمیائی در انتقال دهنده های ( نوروترانزمیترهای) عصبی نیز کشف شده است که با تاثیر گذاشتن بر آنان از طریق داروئی میتوان بر این ناراحتی تا حدی فائق آمد.

پانویس :

ویکی پدیای فارسی

واژه‌های مصوب فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی ۸ = حروف (ظ – ع – غ – ف - ق).
منابع

مشارکت‌کنندگان ویکی‌پدیا، «Narcissism»، ویکی‌پدیای انگلیسی، دانشنامهٔ آزاد (بازیابی در ۲۹ می۲۰۱۱).*
پیش‌درآمدی بر خودشیفتگی، زیگموند فروید، ترجمهٔ حسین پاینده
3-اختلال دوقطبی (یا شیدایی - افسردگی)

اختلال های خلقی"قسمت اول"

اختلال های خلقی به آن اختلال های گفته می شود که افسردگی نشانه اصلی آن هاست.

این اختلال به چند دسته تقسیم می شود که عبارتند از:

افسردگی اساسی ـ اختلال عاطفی فصلی ـ اختلال دو قطبی ـ اختلال افسرده خویی ـ اختلال ادوار خویی.

اختلال های خلقی:

خلق به حالت شادی یا ناشادی غالب و پایدار فرد گفته می شود.واژه خلق پیوستاری را در بر می گیرد که یک انتهای آن غمگینی مفرط و انتهای دیگر آن شادی مفرط است.بنابراین اختلالات خلقی به مجموعه ای از اختلال ها گفته می شود که ویژگی اصلی یا بارز آن ها اختلال در خلق است.

انتهای ناشادی مفرط این پیوستار به تنهایی افسردگی اساسی{Major depression} نامیده می شود که نشانه اصلی آن احساس غم و اندوه زیاد است.

انتهای شادی مفرط این پیوستار نیز به مانیا{شیدایی}معروف است که نشانه اصلی آن احساس سرخوشی و پر نیرویی افراطی است. نشانه های دیگر گشاده رویی٬تحریک پذیری٬پرحرفی٬عزت نفس کاذب و پرش افراطی افکار.

 اختلال دیگر ی نیز هست که از مخلوط دو اختلال بالا{افسردگی و شیدایی} بوجود می آید که به آن اختلال دو قطبی {bipolar disorders} می گویند .

حالت خفیف تر افسردگی اساسی ٬اختلال افسرده خویی{dysthymia} می باشد و حالت خفیف تر اختلال دو قطبی یعنی اختلال ادوار خویی{cyclothymia} است.

انواع افسردگی های دیگری نیز وجود دارند که به نوبه خود دارای اهمیت زیادی هستند.این نوع افسردگی ها معمولا بر حسب زمان و دوره های ظهور و عودشان مشخص می گردند٬مثلا افسردگی پس از زایمان و افسردگی فصلی .

اختلال افسردگی اساسی{افسردگی یک قطبی}

افسردگی رایج ترین اختلال روانی است و اخیرا به شدت روبه افزایش نهاده است.افسردگی در تمام جوامع و دوره ها شایع بوده و هست٬ حتی گفته می شود اگر شما بعد از سال ۱۹۷۰متولد شده باشید ٬ده برابر بیشتر از پدر بزرگ و مادر بزرگ تان احتمال دارد  که مبتلا به افسردگی شوید.این بیماری به سراغ هرکسی می آید {سرماخوردگی روانی}.

اندوه٬اختلال افسردگی به وسیله اطمینان بخشی و نصایح مفید دوستان و خانواده تسکین پیدا نمی کند.

یک دوره افسردگی اساسی را بر اساس حضور حداقل پنج مورد از نه مورد زیر ٬حداقل به مدت دو هفته ٬تعریف می کند:

۱-خلق افسرده

۲-از بین رفتن علاقه و فقدان لذت در تقریبا همه فعالیت ها

۳-کاهش یا افزایش چشم گیر وزن٬یا کاهش و یا افزایش اشتها

۴-بی قراری فیزیکی

۵-خستگی یا فقدان انرژی

۶-احساس بی ارزشی یا احساس گناه شدید

۷-کاهش توانایی برای تفکر٬تمرکز یا دودلی

۸-بی خوابی یا پرخوابی تقریبا در همه روزها

۹-افکار عود کننده مربوط به مرگ ٬داشتن افکار خودکشی یا اقدام به خودکشی.

مشکلات انگیزشی٬فیزیولوژیکی و شناختی افراد افسرده

نشانه های شناختی افسردگی:

از دیدگاه بک نشانه های شناختی افسردگی را می توان در سه حوزه دسته بندی کرد:۱-نظر منفی نسبت به خود٬شامل عزت نفس پایین٬احساس های شکست٬حقارت و بی کفایتی٬به دنبال این ها سرزنش کردن خود و احساس گناه٬ ۲-نظر منفی نسبت به آینده شامل اعتقادات بدبینانه و ناامیدانه نسبت به آینده و۳-نظر منفی نسبت به دیگران.

نشانه های انگیزشی:

به نظر می آید افراد افسرده انگیزه ای برای عمل ندارند و یا اگر داشته باشند نمی توانند انگیزه هایشان را به عمل تبدیل نمایند بی علاقگی معمولا در آغاز فقط در چند فعالیت ٬مثل کار وجود دارد اما زمانی که شدت افسردگی افزایش می یابد بی علاقگی عملا به هر فعالیتی که شخص انجام می دهد گسترش می یابد.افراد افسرده ممکن است روزها پشت سر هم بی حرکت بنشینند.در حالت های شدیدتر به عدم شروع واکنش از سوی افراد افسرده٬فلج ارادی می گویند.در این حالت بیمار را باید به زور از رختخواب بیرون آورد ٬لباس بر تنشان پوشاند٬و تغذیه اش را داد.

غم برجسته ترین و فراوان ترین نشانه هیجانی در افسردگی است.وقتی از یک بیمار افسرده سوال می شود که چه احساسی دارد٬رایج ترین صفت های که بکار می برد عبارت اند از:غمگین ٬دمغ٬بدبخت٬درمانده٬ناامید٬تنها٬ناخشنود٬اندوهگین٬بی ارزش٬شرمنده٬حقیر٬نگران ٬بی مصرف و گناهگار. افراد افسرده بیشتر اوقات خود را در رختخواب یا دور از دیگران صرف می کنند.در فعالیت و گفتارشان کند هستند و نیز مشکلاتی در زمینه نگه داری اطلاعات{بخصوص در حافظه کوتاه مدت} یا حل مسئله تجربه می نمایند.

نشانه های فیزیولوژیکی:

در صورت شدت افسردگی٬تمام لذات زیستی و روانی که زندگی را با ارزش می سازند از بین می روند ٬از دست دادن اشتها در بین افراد افسرده رایج است.در افسردگی متوسط و شدید از دست دادن وزن رخ می دهد ولی در افسردگی خفیف گاهی افزایش وزن دیده می شود.

ثبت نام در دوره روانشناسی عمومی

نظرات و دیدگاه ها

۷ روز هفته ۲۴ ساعته پاسخگوی شما هستیم.
کلیه حقوق مادی و معنوی برای وب سایت مرکز آموزش مجازی پارس محفوظ است.
طراحی و توسعه با توسط تیم IT در پارس