مقاله روابط بین الملل و اصول آن
مقاله روابط بین الملل و اصول آن
این مقاله با عنوان دوره آموزشی روابط بین الملل و اصول آن توسط مرکز آموزش مجازی پارس جمع آوری و منتشر شده است . امروزه آموزش با شیوه های نوینی ارائه میشود و یکی از این شیوه ها آموزش مجازی میباشد که از جهات مختلفی همچون صرفه جویی در زمان و مکان به صرفه میباشد. نخستین گام در راستای آموزش مجازی را میتوان فرهنگ سازی ،ایجاد اعتماد و باور مردم نسبت به کیفیت بالای آموزش و مدرک آن عنوان کرد.
این مرکز با بیش از ۱۰۰ مدرس و اعضای هیئت علمی دانشگاه قرارداد همکاری در جهت تدوین محتوا اعم از جزوات درسی ، امکانات مولتی مدیا و همچنین ضبط فیلم های آموزشی نموده است . در حال حاضر مرکز پارس با اخذ مجوزهای لازم اقدام به آماده سازی بیش از 4۰۰ دوره ی آموزشی در شاخه های مختلف علمی نموده است. یکی از این دوره ها ، دوره آموزشی روابط بین الملل و اصول آن یک دوره آموزشی بسیار کاربردی و علمی زیر گروه شاخه مدیریت در مرکز آموزش مجازی پارس می باشد.
رشته روابط بینالملل یك رشته میانرشتهای است كه پس از تحولات عظیم جنگ جهانی دوم و دگرگونیهای بسیار در عرصه روابط بینالمللی به عنوان یك رشته علمی پدید آمد و به سرعت گسترش یافت.
امروزه بسیاری از دانشگاههای بزرگ جهان، گرایشات مختلف این رشته را (شامل سیاست خارجی، مطالعات منطقهای، سازمانهای منطقهای و بینالمللی، اقتصاد سیاسی بینالملل و تئوریهای روابط بینالملل) در مقاطع تحصیلات تكمیلی دایر كردهاند.
لازم به ذکر است که برخی از این گرایشات مانند مطالعات منطقهای هماکنون به عنوان یک رشته خاص در دانشگاهها تدریس میشود. موضوع این رشته عبارت است از شناخت و بررسی مسائل مربوط به روابط بین كشورها و نظام حاكم بر روابط بینالمللی.
با توجه به تحولات چشمگیر در نظام بینالمللی طی سالهای اخیر ، افزایش شدید وابستگی متقابل بین کشورها، تاثیر فزاینده موسسات و سازمانهای غیر دولتی بر سیاست خارجی و روابط بینالمللی، و همچنین روند جهانی شدن و تاثیر فزاینده آن بر شكلگیری روابط بینكشورها، و با توجه به ماهیت میان رشتهای و کاربردی روابط بینالملل، این رشته هم اكنون جایگاه بسیار مهمی در بین رشتههای علوم انسانی یافته است.
ما باید در زمینه روابط بین الملل تعاریف مشخصی از روابط بین الملل، نظام بین-الملل و سیاست بین الملل داشته باشیم. البته قبل از پرداختن به هر بحثی یادآور شویم منظور از اصول در درس اصول روابط بین الملل قانونمندیهای رفتار است نه رفتار قانونمند. در واقع اصول روابط، مطالعه قانونمندی رفتار دولتهاست. قانونمندیهای رفتاری که موجب تامین قدرتمندانه امنیت ملی یا ارتقاء منزلت ملی از قدرتی کوچک به یک ابرقدرت است را در این درس می آموزیم. در واقع ارزشهای مطرح شده در اصول روابط بین الملل نه فلسفه سیاسی ونه حقوق بین الملل است که دارای ارزشهای پیشینی باشند، بلکه اصولی هستند که دارای ارزش پسینی و غیر اعتقادی می باشند.
نظام بین الملل
گوهر نظام بین لملل آنارشیک است. نظام بین الملل محیطی است که تمامی رفتارها، جهت گیریها، نیتها و خواسته های واحدهای سیاست بین الملل از آن محیط تاثیر میگیرند. در نظام بین الملل بازیگر اصلی دولت-کشور است. همچنین مجموعه ای از تمام فعالیتهایی است که به روابط بین الملل شکل می دهد. بر عکس نظام بین الملل، نظام سیاسی دولت ملی در عرصه داخلی، نظامی اقتدارگرا، سلسله-مراتبی و نقشی است و نه قدرت گرای سلسله مراتبی نقشی. در مطالعۀ نظام بین-الملل، عنصر و بازیگر اصلی عبارت است از دولت-کشور. یعنی عده ای از مردم که در سرزمین مشخص به طور دائم اسکان دارند و دارای حکومت هستند که وضع و اجرای قانون می کند و دارای حاکمیت می باشند. ماهیت نظام بین الملل قدرت محور است ولی ماهیت نظام سیاسی ملت-دولت اقتدارمحور است .
مفهوم نظام بین الملل
مفهوم نظام بین الملل دارای دو معنای کلی در رشته ی روابط بین الملل یعنی عینی و انتزاعی است.
1- نظام بین الملل در معنای عینی آن عبارت است از: مجموعه ای از دولت ها یا بازیگران بین المللی که به طور منظم در کنش و واکنش با یکدیگر قرار دارند و در نتیجه تا حدی نسبت به یکدیگر دارای وابستگی متقابل می باشند (یعنی که شرایط و فعالیت های هر بازیگر بر دیگران تاثیر می گذارد و از آنها تاثیر می پذیرد). بنابراین ویژگی مهم کنش و واکنش این بازیگران این است که آنها نسبت به یکدیگر توجه دارند و به هم پاسخ می دهند (به عبارت دیگر تصمیم گیری این بازیگران نیز دارای وابستگی متقابل است).
بدین ترتیب، نظام عبارت است از مجموعه ای عینی از بازیگران که پیوند درونی با یکدیگر دارند. این نظام تا زمانی که این بازیگران وجود دارند، وجود دارد و تنها زمانی تغییر می کند که تعداد بازیگران تغییر نماید یا هویت آنها دگرگون شود.
2- مفهوم نظام بین الملل در معنای انتزاعی آن عبارت است: از مناسبات و فرایندهایی که میان مجموعه ای از بازیگران درهم تنیده ایجاد شده است. این مفهوم به ویژه اشاره دارد به الگوهایی که از دل این مناسبات و فرآیندها قابل تشخیص است این الگوها شامل الگوی قدرت (قدرت واحد، دو قدرت، چند قدرت) الگوی سیاست ها (انقلابی یا معتدل)، سطح و الگوی منازعه ، سطح و الگوی دسته بندی ( میزان قطبی شدن)، و سطح همکاری یا میزان توسعه ی رژیم های بین المللی می باشد.
ویژگی های نظام بین الملل
1. مهم ترین ویژگی نظام بین المللی این است که عنصر و عامل اصلی تشکیل-دهنده و به وجودآورنده ی آن کشور است. با توجه به اینکه تصمیم گیرندگان و برگزیدگان سیاسی در پویش سیاست گذاری نقش تعیین کننده ای دارند.
2. خصوصیت دوم آن این است که گاهی محور و هسته اصلی نظام مزبور فقط دو یا چند کشور خاص است، که روابط و اعمال متقابل سایر کشورها را تحت نفوذ و تاثیر خود قرار می دهد و مرکز ثقل نظام و سیاست بین المللی به شمار می آید.
3. خصوصیت سوم نظام بین المللی ثبات یا عدم ثبات و یا به تعبیر دیگر تغییرپذیری و تحول آن است.
4. نظام بین المللی وقتی ثابت است که عاملین و اجزاء متشکله نظام معلوم و مشخص بوده و رفتار و اعمال متقابل آنها قابل پیش بینی باشد. وقتی که بعضی از شرکت کنندگان (کشورها) در نظام اهمیت خود را از دست داده و اعمال و کنش و واکنش آنها غیرقابل پیش بینی باشد، نظام بین المللی غیرثابت است. این وضع معمولا وقتی روی می دهد که نظام بین المللی جدیدی در حال تکوین باشد.
بازیگران نظام بین الملل: مهمترین بازیگران نظام بین الملل به ترتیب اهمیت عبارتند از:
الف) دولت به عنوان بازیگر اصلی نظام بین الملل؛
ب) بازیگران غیر دولتی(احزاب، گروهها، شرکتهای چندملیتی)؛ شاید هیچ تشکیلات دولتی روابطی در این سطح گسترده نداشته باشد. اعمال نفوذ این گونه شرکتهای چندملیتی مخصوصاً در جهان سوم بسیار مهم می باشد. این پدیده ها که جزو جدیدترین تشکلها و پدیده های بین المللی هستند، تحولی عظیم در بنای روابط بین الملل و حتی در مفهوم آن ایجاد کردند.
سیر شکل گیری دولتهای ملی مدرن: دولتهای ملی مدرن به شکل امروزی آن بر اساس قرارداد وستفالیا در سال 1648 بوجود آمده است. از لحاظ تاریخی، زمینه تشکیل دولت-ملت در نظام بین الملل از اواخر قرون وسطی پیدا شد. اما از لحاظ قانونی و رسمی با امضای قرارداد وستفالیا رسمیت یافت. عامل اصلی امضای قرارداد وستفالیا، جنگهای 30 ساله مذهبی بود که بین طرفداران نظام امپراطوری و نظام جدید در حال ظهور دولت ملت بوجود آمده بود؛ که در نهایت به پیروزی پادشاهان اروپایی و ایجاد دولت-ملت انجامید. دو نتیجه مهم قرارداد وستفالیا عبارت¬اند از :
الف: بوجود آمدن دولت ملت مدرن؛
ب: انتقال حاکمیت از شخص پاپ به پادشاهها؛
نظریه¬های عمومی دولت: به طور کلی در مورد چگونگی پیدایش و تکامل دولت، دو دسته از نظریات وجود دارد:
1- نظریه دولت به گونه پدیده ارگانیسمی: در این نظرگاه، دولت از لحاظ چگونگی پیدایش به خانواده و جامعه تشبیه شده است. به این معنی، همانطور که خانواده و جامعه، منشأ طبیعی دارند؛ دولت نیز منشأ طبیعی داشته است. یعنی به صورت فطری در درون هر فرد وجود دارد. در این نظریه، دولت از لحاظ چگونگی تکامل، به ارگانیسمها تشبیه شده است، یعنی دولت مثل ارگانیسمها (موجودات زنده) دارای سه خصلت عمومی می¬باشد:
1) ارتباط داخلی میان اجزا؛
2) توسعه ورشد درونی؛
3) درونی بودن هدف وغایت؛
4) منشأ این نظریه؛ به نظریات ارسطو بر می گردد. از منظر ارسطو، دولت قبل از فرد وجود داشته و به این معنی پدیده طبیعی می باشد.
2- نظریه دولت به عنوان پدیده ابزارگونه و ساختگی: در نظریه دوم، دولت محصول عمل ارادی انسان است. دولت نتیجه قرارداد فی مابین انسانها برای تامین صلح و امنیت می باشد. نمایندگان این نظریه در غرب، توماس هابز و جان لاک می باشند. توماس هابز بر این باور بود که قبل از تشکیل دولت، انسانها در وضع طبیعی زندگی میکردند. از نظر هابز مهمترین ویژگی وضع طبیعی، عدم وجود امنیت می باشد. تعبیر هابز از وضع طبیعی این جمله معروف می باشد که می گوید: «انسان، گرگ انسان است». به این معنی که در وضع طبیعی، قانون جنگل حکمفرما است و هر انسان که قویتر باشد، از حقوق و امتیازات بیشتری نیز برخوردار است. نتیجه هابز از وضع طبیعی، این است که چون در وضع طبیعی به خاطر عدم وجود امنیت، همه انسانها از مرگ می ترسند؛ انسانها به حکم عقل با یکدیگر قرارداد میکنند که در برابر واگذاری مقداری از حقوق و آزادیهای خود به شخص ثالث یا دولت، امنیت را بدست آورند. پس از منظر هابز تشکیل دولت به قسمی مبادله بین آزادی و امنیت انسان است.
جان لاک هم مانند هابز بر این باور بود که انسانها قبل از تشکیل دولت، در وضع طبیعی زندگی میکردند اما تفسیر جان لاک از وضع طبیعی بسیار متفاوت از تفسیر هابز می باشد. جان لاک بر این باور بود که انسانها در وضع طبیعی آزاد و برابر می باشند و در چهارچوب قانون طبیعی عمل می کنند. به نظر جان لاک وضع طبیعی فاقد سه ویژگی بوده است:
• فقدان قانون معتبر؛
• فقدان قاضی بی طرف؛
• عدم ضمانت اجرایی قانون؛
به نظر جان لاک انسانها برای خروج از این وضعیت، قراردادی را برای ایجاد دولت منعقد می کنند که در نتیجه برخی از حقوق و امتیازات خود را از دست می دهند.
تعریف دولت-ملت و عناصر متشکله آن: دولت-ملت اشاره به آن واحد جغرافیایی دارد که از لحاظ داخلی دارای نظم و انظباط سیاسی و از لحاظ خارجی دارای استقلال می باشد.
عناصر تشکیل دهنده دولت ملت عبارتند از:
1. سرزمین؛
2. جمعیت؛
3. حکومت؛
4. حاکمیت؛
حکومتها نمایندگان دولتها در سطح بین المللی می باشند. به عنوان مثال وقتی صحبت از حکومت مجاهدین می شود، این حکومت نماینده دولت افغانستان در نظام بین المللی می باشد.
نکته مهم در خصوص حکومتها این میباشد که حکومتها، مجری حق حاکمیت میباشند نه مالک آن. حاکمیت به این معنی است که اقتداری بالاتر از اقتدار دولت در یک کشور وجود ندارد. تجلی حاکمیت در داخل، آزادی است؛ به این معنی که حاکمیت از آن مردم است و مردم با برگزاری انتخابات، آن را به نمایندگان در دولت واگذار می کنند. تجلی حاکمیت در خارج، استقلال است؛ یعنی اینکه دولت، تابع هیچ سازمان و نهاد دیگری نمی باشد.
ویژگیهای حاکمیت
1) دایمی است : به این معنی که تغییر حکومت و رهبران جامعه، موجب قطع تداوم حاکمیت نمی شود؛
2) تقسیم ناپذیر است : به این معنی که عالیترین مرجع تصمیم گیری در کشور، واحد است. نیازی به مراجع مختلف تصمیم گیری در کشور نمی-باشد؛
3) مطلق است : به این معنی که اقتدار دولت به جز سه منشأ زیر هیچ منشأ دیگر ندارد:
الف: دستورات الهی؛
ب: قوانین طبیعی؛
ج: قرارداد اجتماعی؛
کارکرد دولت: کارکرد عبارت است از خدمتی که از یک نظام یا ازیک نهاد انتظار می رود. بشر در یک مقطع از حیات خود دریافت که هستی بسیار پیچیده است و برای اینکه این پیچیدگیهای محیطی زندگی او را دچار ناامنی نسازد نهاد دولت را تاسیس کرد. بنابراین هدف از پیدایش نهاد دولت تامین صلح و امنیت می باشد. با این توضیحات مشخص می شود که چرا در غرب نهاد دولت ملی به عنوان کارخانه تولید قدرت اختراع شد. مقایسه این ذهنیت باذهنیت سایر تمدنها نشان می دهد که مسئله تامین امنیت برای دنیای غرب موضوعیت داشته است و ایجاد دولت هم برای رسیدن به این هدف بوده است. این ذهنیت هنوز در کشورهای جهان سوم بوجود نیامده است، یعنی دولت مردان این کشورها عقب مانی کشور خود را به دخالت خارجی نسبت میدهند نه عدم تلاش خودشان برای ایجاد امنیت و افزایش قدرت.
ساختار نظام بین الملل : بر اساس تعریف دِسلِر، ساختار نظام بین الملل عبارت است از قواعد و منابع.
وى معتقد است قاعده در اصلى ترین مفهومش "دریافت چگونگى عمل كردن یا ادامه دادن تحت شرایط خاص اجتماعى مى باشد". كوهِن نیز در مطالعه ی روابط بین الملل از اصطلاح "قواعد بازى" در روابط میان دولتها استفاده مى كند. وى قواعد بازى را نوعى زبان یا وسیله¬ی ارتباطى میان دولت ها مى داند كه داراى دستور زبان و ادبیات خاص خود استکه هر کشور یا گروه بین المللی براساس آن اقدام می کند.
مهم ترین كاركرد قواعد، مى تواند جلوگیرى از مخاصمات، تسهیل همكارى مسالمت آمیز، تنظیم روابط میان دولت ها و الگوى راهنماى كنش دولت ها باشد. بر این اساس قواعد دربرگیرنده ی محدودیت ها و امكانات است؛ از یك سو، برخى از رفتارها را تحدید و تحریم مى سازد و از سوى دیگر، انجام دادن بعضى از رفتارها را تجویز و حمایت مى كند.
هالستى اندیشمند حوزه روابط بین الملل در بحث حقوق بین الملل معاصر و چگونگى تنظیم روابط میان دولتها دو دسته از قواعد را بیان مى دارد: حاكمیت، برابرى حقوقى، مصونیت هاى دیپلماتیك و عدم مداخله در امور داخلى كشورهاى دیگر، قواعد بنیادین این جامعه هستند؛ اما تعدادى قواعد كمتر رسمى نیز در این زمینه وجود دارد كه دولت ها روابط متقابل خود را چگونه باید هدایت كنند؛ این قواعد عبارتند از:
1- ممنوعیت هاى مربوط به جنگ تجاوزكارانه؛
2- هنجارهاى نوظهور در خصوص مقابله با تروریسم بین المللى و هواپیماربایى؛
3- جنبه هایى از حقوق بشر؛
4- اصل تعیین سرنوشت خود و شاید نوعى اجماع در این مورد كه نباید اجازه داد زشت ترین اشكال نابرابر همچنان در جهان باقى بماند؛
از دیدگاه كوهِن، (هنجار یك اصل عمومى از حق رفتار است كه طبق آن (یك) جامعه از كلیه ی اعضاى خود انتظار دارد تا خود را با آن تطبیق و هماهنگ نماید):
بهترین بیان هنجارهاى اساسى پنج اصل همزیستى مسالمت آمیز است؛ این پنج اصل عبارت است از :
1- منع تجاوز دو جانبه؛
2- عدم مداخله ی دو جانبه در امور داخلى یكدیگر؛
3- برابری؛
4- نفع دو جانبه؛
5-همزیستى مسالمت آمیز؛
از دیدگاه مورگنتا سه نوع هنجار یا قاعده ی رفتارى را مى توان بیان كرد:
1-اخلاق 2- رسوم 3- قانون
هر قاعده ی رفتارى دو عنصر دارد: فرمان و ضمانت اجرا. هیچ فرمان خاصى مختص هنجار خاصى نیست، (قتل نفس مكن) مى تواند فرمان اخلاق، رسوم یا قانون باشد، ضمانت اجراست كه این سه نوع قاعده ی رفتارى را از یكدیگر متمایز مى كند.
اما از جهتی دیگر نیز می توان ساختار نظام بین الملل را تعریف کرد. قدرت در نظام بین الملل، مهم ترین عامل تمایز دولتها است. بر این مبنا نظام بینالملل از سلسله مراتب قدرت تشكیل شده است. قدرت و مكانیسم توزیع آن، موجب تحول موقعیت بازیگران میشود كه نتیجه آن تحول در نظام بینالملل است. به عبارت دیگر كیفیت توزیع قدرت، نوع ساختار نظام بینالملل را مشخص مینماید. در نظام بینالملل چگونگی توزیع توانمندیها در میان واحدها، عامل تمایز دولتهاست. همین توزیع است كه مشخص میكند هر یك از واحدها چه جایگاهی دارند. اگر توزیع توانمندیها میان دو بازیگر باشد نظام دو قطبی و اگر قدرتهای بزرگ متعددی وجود داشته باشند، نظام چند قطبی است.
به دیگر سخن، اگر توزیع قدرت در نظام بین الملی، به صورت متمرکز باشد؛ در این صورت ساختار نظام بین الملل، به شکل تک قطب قدرت(تک قطبی) یا دو قطب قدرت (دوقطبی) خواهد بود. در مقابل زمانی که توزیع قدرت در سطح نطام، تمایل به پراکندگی و تکثر منابع قدرت داشته باشد، ساختار نظام بین الملل، شکل دو قطب قدرت (دو قطبی) یا چند قطب قدرت (چندقطبی) را به خود خواهد گرفت.
سطوح نظام بین الملل:
1- سطح نظام جهانی: شامل کلیه ی دولت ها و بازیگران بین المللی شده و دربرگیرنده ی جامع ترین مجموعه از مناسبات در سطح بین المللی است. مهمترین بازیگران زیر مجموعه ی جهانی، قدرت های بزرگ هستند.
2- سطح نظام مسلط: که فعالیت های قدرت های بزرگ و مناسبات آنها با یکدیگر و همچنین با متحدین آنها این سطح را به وجود می آورند.
3- سطح نظام های منطقه ای: که بر اساس عرصه های موضوعی یا جغرافیا شکل می گیرد که هر نظام منطقه ای دارای چند جنبه ی اساسی است:
الف: نظام مداخله گر: که شامل الگوی فعالیت ها و مناسبات قدرت های بزرگ در یک منطقه می شود. به عبارت دیگر این نظام همان نظام مسلٌط ولی در چارچوب یک منطقه ی خاص است.
ب: نظام مرکزی: یا الگوی فعالیت ها و مناسبات دولت های عمده در منطقه (مثل دولت های عمده ی عرب در خاورمیانه) است.
ج: نظام مرکز - پیرامون: شامل فعالیت ها و مناسبات کشورهای عمده ی مرکز با کشورهای عمده ی پیرامونشان در همان منطقه (مانند اعراب و اسرائیل) می¬باشد.
انواع نظام های بین المللی: کاپلان از تئوری پردازن روابط بین الملل از سه سنخ نظام بین المللی که معادل تاریخی دارند نام می برد که عبارتند از:
1- نظام دوقطبی سازش ناپذیر؛
2- نظام دوقطبی سازش پذیر؛
3- نظام چندقطبی انعطاف پذیر؛
منظور از سازش پذیری و یا سازش ناپذیری میزان تعصب دوقطب قدرت در جهت حفظ مواضع و منافع و یا به طور کلی آنچه را مربوط به علایق ایدئولوژیکی و اقتصادی خود می دانند، می باشد. هرچه درجه این تعصب کمتر باشد، نظام، سازش-پذیرتر خواهد بود و طبیعتا عکس آن هم صادق است.
نظام دوقطبی سازش ناپذیر شباهت های بسیاری با نظام دوقطبی سازش پذیر دارد، ولی خصوصیت مهمی که باعث تمایز مدل سازش ناپذیر از مدل سازش پذیر می-گردد.
اینگونه است که در مدل سازش پذیر تمامی کشورها اعم از کشورهای جهان سوم یا کشورهای اروپایی غربی و شرقی، به نوعی جذب یکی از دو قطب می شوند، مضافاً بر این، خصوصیت سازش ناپذیری نسبت به ایدئولوژی و امنیت که مختص نظام دوقطبی است، در سراسر جهان گسترش می یابد.
در دوره های معاصر هرچند برخی کشورها خواسته اند با پایه ریزی هدفی مشترک مثل منطقه گرایی (بر اساس واقع شدن در منطقه جغرافیایی خاص) یا مدیریت جدید جهانی( داشتن اهداف یا برنامه ای مشترک برای اداره جهان) تشکلها یا قطبهای جدیدی در سطح نظام بین الملل ایجاد نماید ولی در عمل بدلیل ناتوانی در برابر خواستهای کشورهای قدرتمند عملا جذب نظام دو قطبی شده اند.
نظام بینالملل پس از جنگ سرد: بطور كلی میتوان دیدگاههای پیرامون نظام بینالمللی پس از جنگ سرد تا بیش از جنگ آمریكا علیه عراق را در سه دسته قرار داد:
1- نظام بینالمللی در حال گذار: مدعیان در حال گذار بودن نظام بین المللی، از آشفتگی نظام سرمایهداری، چرخش قدرت از غرب به شرق و تحولات اساسی در ماهیت روابط بینالملل سخن میگویند.
2- نظام بینالمللی چند قطبی: از نگاه طرفداران چند قطبی بودن نظام بین الملل، سلاحهای هستهای به لحاظ نظامی، وضعیتی ایجاد كردهاند كه در عمل امكان جنگ و غلبه میان قدرتهای بزرگ جهان منتفی شده است و در نتیجه، موضوعات اساسی جهان بیشتر در چهارچوب نهادهای بینالمللی و در عرصه سیاسی و اقتصادی میان چند قدرت بزرگ حل و فصل میشود. مدعیان دیدگاه چند قطبی بودن نظام بین الملل، بر محدودیتهای قدرت آمریكا تأكید كرده و معتقدند یك ابر قدرت به تنهایی و به صورت تك قطبی نمیتواند نظم آینده جهان را تعیین كند، بلكه شماری قدرتهای بزرگ پدید خواهد آمد، شماری از قدرتهای پیشرو وجود داشتهاند (مانند چین، هند و ژاپن) و شماری نیز در جوامع اقتصادی موجود نظیر اروپا و جنوب آسیا مراحل رشد و ترقی را میپیمایند، كه نقش تعیینكنندهای در ترسیم نظم بینالمللی آینده خواهند داشت.
3- نظام بینالمللی تك قطبی (هژمونی): مدعیان این وضعیت، به قدرت نظامی گسترده آمریكا، برتری آن در عرصه اقتصاد بین المللی، نقش ویژه آن در نهادهای بین¬المللی، وضعیت پیروزی این كشور در جنگ سرد، رهبری نظام لیبرالیسم و به طور كلی، فاصله قدرت آن با سایر قدرتها اشاره میكنند. از این نگاه، این برتری به آمریكا این توان را میدهد كه در كانون منظومه سیاست جهانی قرار گرفته و از طریق ایجاد هژمونی واحد، به ایده ام القرای جهان لیبرال- دموكراسی تحقق بخشد.
به رغم دیدگاههای متفاوت، واقعیتهای یك دهه و نیم گذشته نشان میدهد كه در مجموع نظام بینالملل پس از جنگ سرد میان نظام چند قطبی و هژمونی آمریكا در نوسان بوده است.
نظام بینالمللی آینده: تك- چند قطبی: از سال 1991 به بعد نظام بینالمللی به یك وضعیت در حال گذار تغییر یافت. با این حال، برخی آن را نظام تكقطبی و برخی نیز قدرت را در سطوح اقتصادی، سیاسی و فرهنگی چندگانه دانسته و تنها در بعد نظامی آن را تكقطبی میدانستند. بحران عراق و پیش از آن بحران كویت، كوزوو و افغانستان نیز تا حدودی نشان داد كه نظام بینالملل حداقل در سطح سیاست، نظامیتكقطبی است و فاصله قدرت سایر دولتهای نیز به گونهای است كه امكان ایجاد موازنه در برابر نظام تكقطبی به سادگی امكانپذیر نیست.
نتیجه تمامی بحرانهای مذكور نشان داد كه آمریكا از نظر نظامی میتواند ضربات سنگینی را به كشورهای ضعیف و حتی برخی قدرتهای منطقهای وارد آورد، ضمن آنكه باید یادآور شد كه به تنهایی نمیتواند چالشها و تهدیدهای رویاروی خود را حل كند و در این راه به همكاری تعدادی از قدرتهای دیگر نیاز دارد.
مجموعهی این روندها به شكلگیری ساختار پیچیدهای از نظام بینالملل منجر شده است كه با نظامهای پیشین متفاوت است. به گونهای كه نمیتوان نظام بینالمللی جدید را در قالبهای یك قطبی، دوقطبی و یا چندقطبی با اشكال مختلف آن ساده كرد. به دلیل نبود دشمن مشخص همچون دوران جنگ سرد، مرزبندی مشخصی نیز در عرصهی بینالمللی وجود ندارد. در دنیای جدید نمیتوان به وجود قطبهای مشخص و تمایز قدرت قائل بود و با مرزبندی، آنها را از یكدیگر متمایز كرد. به عبارت دقیقتر، قطبی بودن از صحنه بینالمللی برداشته شده است.
براین اساس ساختار جدید نظام بینالملل جدید موضوعی و منعطف است، نه كشوری و غیر منعطف. بدین معنی كه از نظر نظامی، نظام جدید تك قطبی است و تنها آمریكا توانایی مداخله در سرزمینهای دوردست را دارد. اما از نظر اقتصادی و سیاسی نظام بینالملل چند قطبی است. نظم جدید، نظمی سیاسی است كه ساختار منعطفی دارد و متناسب با موضوعات، اتحادها و ائتلافهایی كه شكل میگیرد، متفاوت است. كشورهای مختلف به اینكه همانند دوران جنگ سرد خود را در قالب یك بلوك تعریف كنند، با توجه به اینكه منافع آنها در گرو اتخاذ چه موضعی است، تصمیمگیری میكنند؛ بنابراین بر اساس این دیدگاه، نظم جدید نظمی غیرساختاری است و آنچه تعیین كننده رفتار كشورهاست، منافع ملی آنها میباشد كه تابعی از شرایط زمان و مكان است. از نظر نظامی، تنها یك كشور توانایی ایجاد اتحاد و ائتلاف نظامی علیه كشورهای كوچك و قدرتهای منطقهای را دارد و این قدرت جهانی در بحرانهای منطقهای با همكاری دیگر قدرتهای جهانی و منطقهای وارد عمل میشود و ائتلافهای گزینشی را شكل میدهد؛ موردی كه نشان دهنده منعطف و موردی بودن قطبهاست.
از آنجا كه هر بحرانی به طور طبیعی، در یك منطقه جغرافیایی رخ میدهد، در بحرانهای منطقهای قدرتهای منطقهای از جایگاه مهمی برخوردارند، بطوری كه قدرت جهانی نیز بدون آنها توانایی اقدام را ندارد. بر خلاف نظامهای پیشین كه اعضای آن بیشتر قدرتهای اروپایی و آمریكا بودند، در نظام جدید بین المللی، به دلیل افزایش تعداد كشورهای پیشرفته و گسترش فناوری نظامی در جهان، تعداد اعضای تأثیرگذار نظام بینالملل افزایش یافته است؛ بنابراین تكثر قدرت بیش از آن است كه بتوان آن را تك قطبی نامید. هر چند یك قدرت جهانی وجود دارد. اما نظام بینالملل تك قطبی نیست. بنابراین، در نظام بینالمللی ای كه اعضای ثابت و محدودی داشته باشد، قطب واحد وجود ندارد و پدید نخواهد آمد. علت آن نیز این است كه در قرن نوزدهم، نظام بینالمللی بر جهان حاكم بود كه اعضای آن را بیشتر كشورهای اروپایی تشكیل میدادند. در قرن بیستم، یك فضای دوقطبی میان آمریكا و شوروی برقرار بود. با فروپاشی شوروی و رشد برخی از قدرتهای منطقهای طی دهههای گذشته، مركزیت توسعه از انحصار اروپا در آمد و به همین علت، تمركز قدرت نیز از اروپا خارج شد و در مناطق مختلف جهان، به ویژه آسیا پراكنده شده است؛ بنابراین روند نظام بینالملل به سمت چند قطبی شدن و افزایش اهمیت قدرتهای منطقهای است. به تعبیر دیگر، شاید بتوان نظام بینالملل را به جای قطبی، چند منطقهای دانست كه ایالات متحده بدون تردید تنها کشوری است که در همه ابعاد قدرت اقتصادی، نظامی، دیپلماتیک، ایدئولوژیک، تکنولوژیک و فرهنگی دست بالا را دارد؛ و از توانایی و امکانات لازم برای پاسداری از منافع خود تقریباً در سراسر جهان برخوردار است. در سطح دوم نظام معاصر، قدرتهای عمده منطقهای هر یك از آنها، نقش برخی از كشورها، از دیگران برجسته¬تر است. اما در نهایت روند تحولات در نتیجه اتحادها و ائتلافهای موقتی كه میان بازیگران منطقهای و جهانی ایجاد میشود، شكل میگیرد.
در مجموع، نظام كنونی نظام پیچیدهای است: نظامیاست تك- چند قطبی كه در آن یك ابر قدرت و چند قدرت عمده وجود دارد. در چنین نظامی برای حل و فصل مسایل كلیدی بینالمللی نه فقط اقدام تنها ابرقدرت، كه نوعی ائتلاف سایر قدرتهای عمده كه در سطح دوم نظام معاصر قرار دارند نیز همواره مورد نیاز است. ایالات متحده بدون تردید تنها كشوری است كه در همه ابعاد قدرت اقتصادی، نظامی، دیپلماتیك، ایدئولوژیك، تكنولوژیك و فرهنگی دست بالا را دارد و از توانایی و امكانات لازم برای پاسداری از منافع خود تقریباً در سراسر جهان برخوردار است. در سطح دوم نظام معاصر، قدرتهای عمده منطقهای قرار دارند. این قدرتها بر مناطقی از جهان مسلطاند بدون آن كه همچون آمریكا بتوانند منافع و قابلیتهای خود را در سطح جهان گسترش دهند.
در چنین نظامی، آمریكا آشكارا نظامی را ترجیح میدهد كه خود در آن قدرت هژمون باشد. از سوی دیگر قدرتهای عمده نیز طالب نظامی چندقطبی هستند كه در آن بتوانند منافع خود را به طور یكجانبه یا دسته جمعی فارغ از محدودیتها، اجبار و فشارهای ابرقدرت تعقیب كنند. كوششهای ابرقدرت برای ایجاد نظام تكقطبی دیگر قدرتها را تحریك میكند كه در جهت برقرار ساختن نظام چندقطبی بر تلاش خود بیفزایند. تقریباً همه قدرتهای عمده منطقهای هر روز بیشتر دفاع از مناطق متمایزشان را كه اغلب بیشتر با منافع آمریكا در تعارض است، خود به دست میگیرند. بنابراین سیاستهای جهانی از نظام دو قطبی دوران جنگ سرد و عبور كرده و اكنون نیز قبل از آن كه به واقع وارد دوران چندقطبی قرن بیست و یك شود، در حال گذار از دوران تك قطبی- چندقطبی است.