مقاله چگونه یک گزارش خوب بنویسیم
با توجه به رشد روزافزون علم و آموزشهای کوتاه مدت، مرکز توسعه آموزشهای مجازی پارس با هدف بالا بردن سطح علمی و کمک به تحقق این امر مقاله چگونه یک گزارش خوب بنویسیم را طراحی و در دسترس علاقمندان قرار داده است .
چگونه یک گزارش خوب بنویسیم
خبرنگاران بسیاری هستند که علی رغم چندین سال تجربه کار، زمانی که راجعبه گزارش درست و حسابی با آنها صحبت میکنیم، احساس میکنم که غافلگیر شدهاند.نکنه هایی که در این متن به بررسی برخی از آنها می پردازیم.
به گزارش فرهنگ نیوز، شمار تعداد گزارشهایی که در مطبوعات و رسانههای آنلاین با روایت اول شخص منتشر میشوند، رو به افزایش است. در این نوع گزارشها، گزارشگران با اعتمادبهنفس بالایی درباره اینکه از افراد مختلف چه میپرسند و اشخاص به آنها چه جوابهایی میدهند و حتی چطور یک سوژه به ذهنشان خطور کرده، مینویسند.
به نظر میرسد این گزارشگران به شخصیکردن گزارشها علاقه دارند و معمولا پس از انتشار یک گزارش، آن را در شبکههای اجتماعی به اشتراک میگذارند و بازخوردهای خود را از آشنایان میگیرند و حتی بازخوردهای آنها نیز شخصی میشود.
با علیاکبر قاضیزاده، روزنامهنگار و مدرس روزنامهنگاری، که چند کتاب درباره گزارشگری تالیف و ترجمه کرده -مانند کتاب «تجربههای ماندگار در گزارشنویسی» که بارها به آن ارجاع میدهد- و مشخصا روی گزارشنویسی مطالعه و کار تجربی کرده، درباره روایتهای اول شخص و پررنگبودن شخص گزارشگر در گزارشهای این روزها، گفتوگو کردهایم. قاضیزاده در آخرین جشنواره مطبوعات رییس کارگروه داوری گزارشها بود.
اینروزها در بسیاری از تولیدات رسانهای و بهخصوص در گزارشهایی که در مطبوعات و دیگر رسانههای ایران تولید میشود، حضور پررنگ گزارشگر را میبینیم. به نظر شما در گزارشنویسی، لازم است که گزارشگر این همه از خودش صحبت کند؟
در گزارشگری، برای بیان یا انتقال یک موضوع به مخاطب، شیوههای مختلف داریم. یکی از این شیوهها که شیوه رایج و مخاطبپسندی است، شیوه داستانواره است که به آن روایی هم میگویند. این شیوه روایی، به قول دستورنویسها در سه صیغه اول شخص، دوم شخص و سوم شخص بیان میشود. خصلت گزارشهای روایی این است که باید راوی داشته باشند. چیزی که در همه دنیا در این مورد اتفاق میافتد، این است که قهرمان موضوعی را کشف میکند، دربارهاش مصاحبه میکند، آن را میبیند و از آن اطلاعات جمعآوری میکند، به کتابها و بروشورها و هرچیزی که بتواند در اینباره به او کمک کند، مراجعه میکند و مجموعه این موارد را برای مخاطب روایت میکند.
در یکی از روشهایی که بر اساس صیغههای روایت به وجود میآید، به جای اینکه من روایت کنم، خواننده را وسط میگذارم؛ یعنی شیوه روایت دوم شخص که برای مخاطب بسیار گیراست. علت آن هم این است که مخاطب خودش را داخل حادثه و ماجرا و وسط دعوا میبیند. بنابراین خود به خود، نسبت به موضوع کشش پیدا میکند. اما مشکل دوم شخص این است که گزارشگر باید خیلی دستش پر باشد تا یک متن نیم صفحهای روزنامه یا بیشتر یا کمتر را، درون این صیغه پیش ببرد. نویسنده باید اطلاعات خیلی قوی و بهخصوص مشاهده قویای داشته باشد. یعنی درک مستقیم از سوژه داشته باشد.
اما شیوه استفاده از صیغه سوم شخص را بیانی هم میگویند و گزارشگر در سوم شخص، خودش را قایم میکند؛ یعنی شما کمتر اثری از گزارشگر میبینید. «مرد وارد میشود، به صورت زن سیلی میزند و بشقاب را پرت میکند» و غیره. شما اینجا خبرنگاری نمیبینید؛ «من» نیستم، «تو» هم نیستی؛ «او» هست. حسن این شیوه، این است که گزارشگر تمام دریافتهای خودش را بدون اظهار حضور خودش بیان میکند؛ بدون اینکه بگوید من رفتم و آن کار را کردم.
نمونه عالی این نوع گزارش، گزارش اعدام ماتاهاری است نوشته ولز. در این گزارش، گزارشگر لحظه به لحظه حادثه را بدون کمترین اثری از خودش، گزارش کرده و هرچه را در حادثه اتفاق افتاده است، بیان میکند: کشیش میآید، دعا میکند، دختر جلو تپه خاکی قرار میگیرد، سربازها تفنگهایشان را میزان میکنند و ادامه داستان. گزارش از لحظهای شروع میشود که پلیس میآید و یک کشیش و دو راهبه به سلول خانم میروند و او را به پادگان میآورند. مطلب مهم این است که در این گزارش، هیچ ضمیر یا واژه «من» وجود ندارد و حضور گزارشگر در حد صفر است. اما خواننده به خوبی میتواند داستان را دنبال کند، ماجرا کشش خوبی دارد و جالب است که بعد از خواندن این گزارش که هیچ گزارشگری در آن حاضر نیست، خواننده بیاختیار احساس میکند که به این خانم احساس ترحم دارد و حس میکند که حق با آن دختر بود اما کشته شد.
حالا میرسیم به صیغه اول شخص که منشأ اختلاف نظرهاست.
بله، اختلاف بر سر آن اول شخص است. اشتباهی که اغلب ما گزارشگران میکنیم، این است که فکر میکنیم خواننده خیلی مشتاق دانستن چیزهای درونی شخص ما (گزارشگر) است. علتش هم این است که قلم در اختیار من است و خودم هم آن را اداره میکنم. مشکلی که بعضی از روزنامهنگاران و گزارشگران دارند، این است که تصور میکنند خواننده به آنها بدهکار است و خواننده خیلی دوست دارد بداند که آنها پیتزای مخلوط دوست دارند یا پیتزای گوجه فرنگی. یا مثلا آبی را میپسندند یا قرمز
. برای خواننده این چیزها تفاوتی نمیکند؛ سوژه مهم است. البته نکتهای در این میان وجود دارد؛ گزارشی از جک لندن در مورد زلزله ویرانگر سانفرانسیسکو منتشر شده که در آنجا، جک لندن اتفاقا خودش را بسیار بروز میدهد و حتی سانفرانسیسکوی تازه به دورانرسیدهها در اوایل قرن بیستم را هدف قرار داده است. خوانندهای که جک لندن را بشناسد که یکی از فعالان چپ بود، از این نزدیکشدنهای او لذت میبرد؛ برای اینکه جک لندن در آن زمان دو کتاب معروف به نام «آوای وحش» و «سپید دندان» را بیرون داده بود و برای اولین بار، روانشناسی حیوانات را مطرح کرده بود که موضوع خیلی مهمی محسوب میشد.
جک لندن خودش با جویندگان طلا رفته بود و چیزی هم عایدش نشده بود ولی آنجا فرصتی ایجاد شد که در صحرای زیر قطب شمال، روی زندگی وحوش مخصوصا به رابطه بین گرگها و سگها خیلی خوب دقت کند. وقتی که جک لندن از احساسات خودش نسبت به نوکیسهها حرف میزند، خواننده آمریکایی – کانادایی خیلی خوب این رابطه را درک میکند و ممکن است قاه قاه هم بخندد ولی جک لندن خیلی متفاوت است و در آنجا خواننده آمریکایی یا کانادایی مایل است که بداند جک لندن به پلیسی که سوار بر اسب قرار است از اموال بانکداران حفاظت کند اما خودش بدبخت و درمانده شده، چطور نگاه میکند. خواننده خاصِ جک لندن این را با لذت خواند. اما اگر این را ما بنویسیم، به ما میخندند چون این داوریها به ما ارتباطی ندارند.
گزارش دیگری از جورج اورول وجود دارد که دو اثر معروف در ایران دارد. کتابی نوشته است به نام «کاتالونیا» که به جنگهای داخلی اسپانیا وارد شده و تیر میخورد و تجربه مردن را در این کتاب شرح میدهد که یک گزارش بلند است. شما در بخشی از این کتاب که شرح تیرخوردن اورول است، شاید خطی را نتوانید پیدا کنید که یکی دو تا «من» یا ضمیر اول شخص در آن نباشد. اما در اینجا، اورول کیست؟ او در دهه 1930، دو کتاب بسیار مهم را به اروپا داده و نقد کتاب مینوشت و سرنوشت کتابها را معین میکرد. بنابراین وقتی که مینویسد «سرم گیج رفت و چون کاغذ بیقیمت مچالهشدهای به یک گوشه افتادم» خواننده به گزارش جلب میشود چون اورول آن را نوشته است.
ما نباید این اشتباه را بکنیم که مردم عاشق شخص من گزارشگر هستند که چه دوست دارم، عرق ریختم، خسته شدم و غیره. اینها به خواننده چه ارتباطی دارد؟ آنجا وقتی گزارشگر از تجربه مردن میگوید، جورج اورول است و برای خواننده اروپایی مهم است که چه اتفاقی بر سر آن نویسنده میآید. اما وقتی گزارشهای همکاران خوبم را میخوانم، خیلی وقتها متاسف میشوم چون میبینم نویسنده سرنخ گزارش را بابت همین روایتهای بیهوده از دست داده است؛ چیزی ندارد که به خواننده بدهد و به جبران آنها، به پرداختن احساسات خودش، خواستهها، مشی سیاسی و غیره میپردازد. این موارد هیچ ربطی به خواننده ندارد. در هر دو گزارش جک لندن و جورج اورول، درست است که گزارشگر از «من» استفاده میکند اما این «من» نماینده قشر عظیمی از مردم یا حتی همه مردم است. انعکاس آن چیزهایی است که همه فکر میکنند یا بخش عمدهای از چیزهایی است که همه میخوانند.
بنابراین، خواننده با آنها کنار میآید اما در مورد من، اصلا نظر گزارشگر عزیز مطبوعات ما، زندگی، سلیقه و علاقهاش چه چیز مشترکی با مخاطبش ممکن است داشته باشد؟ من گزارشی در مورد عراق بعد از صدام میخواندم؛ اینطور که از گزارش برمیآمد، گروهی از روزنامهنگاران ایران بعد از سرنگونی صدام حسین، به بغداد دعوت میشوند. گزارشگر مینویسد که صبح اول وقت پذیرش به من زنگ میزند و میگوید آماده باش که اتوبوس حاضر است. از این جمله به بعد، تا حدود 600 کلمه پایینتر، یعنی به اندازه یک ستون کامل روزنامه، به این مربوط میشد که من از ساعت زنگدار متنفرم چون بچه که بودم ساعت زنگ میزد و ما را برای نماز بیدار میکرد، دبیرستانی که بودم برای درس، سربازی که بودم برای فلان و غیره. گزارشگر معروفی هم نبود، مثل خود بنده بود. مهم این است که به منِ خواننده، چه ارتباطی دارد که شمای گزارشگر مثلا از تلفن همراه یا ساعت خوشتان میآید یا نه؟
اما بعضی اوقات، گزارشگران میگویند که ما اگر فقط نقش ضبط صوت را ایفا کنیم، احساس بیهودگی میکنیم. میگویند ما ضبط صوت نیستیم که چیزهایی را آدمها بگویند و ما خودمان آنها را تکرار کنیم یا یکسری چیزها را ببینیم و آنها را گزارش کنیم؛ ما که دوربین عکاسی نیستیم. میگویند که مایلیم روی آنچه که میخواهیم روایت کنیم، تاثیرگذار باشیم.
اصلا بحث این نیست. اصلا نقش گزارش اثرگذاری است. تفاوت میان خبر و گزارش در همین یک نکته است؛ خبر متن خنثی است؛ اما چیزی که قرار است بر ذهن خواننده بکوبد و تاثیر بگذارد، گزارش است. وظیفه و کارکرد گزارش همین است. اینکه خبرنگار میرود و راجع به بلاتکلیفی آدمهای گیرکرده در آتش توضیح میدهد، برای این است که به آن تاثیرگذاری برسد. حرف کارشناسان روزنامه این است که اگر روزنامه تا الان در برابر اینترنت و تلویزیون و رادیو زانو نزده و تا حالا 14سال بعد از شروع قرن بیستویکم باقی مانده، فقط بهدلیل گزارش است نه خبر. خبر را شما روی تلفن همراه خود میخوانید یا اگر حوصله نداشته باشید، ساعت به ساعت تلویزیون را میبینید و مطلع میشوید.
چیزی که باعث میشود رسانههای مکتوب همچنان بمانند و هنوز هم مردم آنها را بخرند، بهخاطر گزارش و مقاله است. اینکه گزارشگران میگویند درست است و من هم تایید میکنم؛ گزارشگر دوربین یا ضبط صوت نیست چون ضبط مثل همین مصاحبه، صداهای دیگران، صدای اضافه کولر و غیره را ضبط میکند و انتخاب نمیکند؛ آن کسی که اینها را انتخاب میکند، گزارشگر است که اضافات را کنار میریزد و به آن مواردی توجه میکند که از روی تجربه میداند خواننده به آنها کشش دارد. اینکه من باید روی خواننده اثر بگذارم و با او دیالوگ داشته باشم، نهتنها حق گزارشگر بلکه وظیفه گزارشگر است. منتها مهم است که بدانیم با چه چیز میخواهیم اثرگذار شویم؟ آیا حدیث نفس شخص بنده بهعنوان گزارشگر، واقعا خواننده را جذب میکند؟
در گزارشگری خیلی مهم است که بدانید خواننده به چه چیزی بیشتر علاقهمند است؟ این به تجربه نیاز دارد که متوجه شوید خواننده چه بخشهایی از یک دیالوگ را دوست دارد تا آن را بیشتر بپرورانید و چه بخشهایی برای خواننده بیاثرتر است و او را کسل و زده میکند، نمیخواند و میرود به صفحه بعد. این موارد را باید کم کنیم. گزارشگران ما باید یاد بگیرند که گزارشگری، دفترچه خاطراتنویسی نیست، حدیث نفسنویسی نیست. رسانه، گزارش و روزنامهنگار برای مخاطب کار میکند. من بیش از اینکه ببینم خودم به چه چیزی علاقه و گرایش دارم، باید ببینم مخاطب من چه چیزی را میخواهد؟ معروف است که میگویند روزنامهنگار کسی است که عاشق حلیم بادنجان است اما دایم دارد قرمهسبزی و قیمه درست میکند.
البته مخاطبشناسی هم به نظر میرسد که در رسانهها به درستی انجام نمیشود؛ بازخورد مطالب روزنامهنگارها اغلب از سوی دیگر همکاران و نهایتا خانواده و دوستان و اطرافیان روزنامهنگار کسب میشود و گاهی تعریف و تمجید همین همکاران و دوستان ممکن است گزارشگر را به اشتباه و انحراف بکشاند.
بله، این مورد هم هست. همه این موارد با تجربه به دست میآیند. روزنامهنگارانی که تازهکارند یا گاهی حتی تازه هم شروع نکردهاند، به اشتباه میافتند. من روزنامهنگارانی را میشناسم که چندین سال است کار میکنند و زمانی که راجعبه گزارش درست و حسابی با آنها صحبت میکنم، احساس میکنم که غافلگیر شدهاند و تا آن زمان اصلا برخی مسایل را نمیدانستند و کسی به آنها نگفته بود و خودشان هم به آنها برنخورده بودند. فردی یک دیدگاه خودپروردهای از حرفه روزنامهنگاری دارد و به کسی که به تازگی وارد این شغل شده است، منتقل کرده و همین طور او هم به اطرافیانش انتقال داده است؛ هیچکدام حوصله این را هم که تحقیق کنند که گزارش خوب چیست یا اصلا مهارتهای خود را بالا ببرند، ندارند. متاسفانه بهندرت پیش میآید که روزنامهنگاران ما زبان دوم بدانند. در حالی که روزنامهنگار باید زبان دوم بداند، از درون خودش خارج شود و رسانههای سرزمینهای دیگر را هم ببیند؛ نه اینکه لزوما به خارج سفر کند بلکه باید مطبوعاتشان، تلویزیونشان، رادیوشان و غیره را ببیند. غیر از اینکه نمیتوان کار کرد؛ چطور روزنامهنگار مدام وارد خودش شود و بیرون بیاید؟
در کتاب «روزنامهنگاری جهانی» نویسنده حرف بسیار خوبی زده است؛ میگوید ما نه روزنامهنگار راست داریم، نه روزنامهنگار چپ. ما نه روزنامهنگار آفریقایی داریم، نه آمریکایی؛ ما فقط روزنامهنگاری خوب و روزنامهنگاری بد داریم. معیار این دو در همه دنیا یکی است. روزنامهنگاری خوب یکسری شرایط دارد و روزنامهنگاری بد شرایط دیگری. اولین شرط همان مخاطب است. شما حساب کنید که روزنامههای ما در کشور با 77میلیون جمعیت، در کل ایران حداقل باید مجموعا 30میلیون مخاطب داشته باشند. ما برای چنددرصد از این 30میلیوننفر، روزنامه بیرون میدهیم؟ مجموع شمارگان مطبوعات ایران نسبت به جمعیت آن چقدر است؟ ما برای این 30میلیوننفر، یک روزنامه یکمیلیونی (یعنی یکسیوپنجم آن) یا یک روزنامه 500هزارتایی (برای یکهفتادم جمعیت ما) نداریم. علتش هم این است که ما چیزی تحویل مخاطبانمان نمیدهیم.
من بارها دیدهام که در بعضی از روزنامهها و مجلات، مطالبی چاپ میشود که مثل توپ میترکد! بدی کار ما این است که این موارد استمرار ندارند؛ یکبار شاید در ماه اتفاق بیفتند. اما شغل روزنامهنگار همین است؛ باید دنبال شگفتیها باشد و بتواند مخاطبش را در دیدن و کشف آنها شریک کند. برای گزارش هم همین اتفاق افتاده است. توصیه میکنم که یک روز صفحههای خبری روزنامه خودتان را ورق بزنید؛ بیش از 90درصد خبرها نقل قول است؛ یعنی فلانی گفت، رییسجمهور گفت، نماینده مجلس گفت و غیره. کسی دنبال حادثه و پدیده نیست؛ ما دنبال حرف آدمها هستیم.
حتی بهدنبال توصیف معمولی هم نیستیم.
توصیف، دید میخواهد؛ یعنی باید شما دید قوی داشته باشید، بروید و ببینید. شما تا نبینید که نمیتوانید وصف کنید.
البته همین دیدهها هم با روایت اول شخص از بین میروند.
بله. علاوه بر این، کلیشهها هم کار را خرابتر میکنند. گزارشگر ما حدودا 25 تا 30 سال سن دارد و در ذهنش تصویری از مثلا کودک خیابانی است. نمیگویم که کودک خیابانی را ندیده است؛ بله، سر چهارراه درون ماشین دیده. در ذهنش یک تصویر از زنی که در مترو دستفروشی میکند دارد اما هرگز به این افراد نزدیک نشده و زندگی آنها را ندیده و با آنها یک ساعت حرف نزده است. اینها برای گزارشگری مهم است. باید ببیند که این افراد شبها کجا میخوابند. وصفی که گزارشگران جوان ما مثلا از همین کودکان خیابانی دارند، همه شبیه به هم است: «دستش را میگیرم و میگویم چند سالت است؟»
بیشتر خودشان را توصیف میکنند.
کلا تصورات خودشان را به خواننده میخورانند. گزارشگر نوشته: «به او میگویم دلت نمیخواهد به مدرسه بروی؟ چشمانش پر از اشک میشود و میگوید این آرزوی همیشگی من بوده است، نفس من در مدرسه قوت میگیرد.» آخر، کدام بچه خیابانی با چنین منطقی میتواند با شما حرف بزند؟ این حرفها را از کجا میآورد؟ گزارشگر برای فالگیرِ فال نخود نوشته: «دستم را میگیرد و میگوید بیا بنشین تا سفره دلم را برایت باز کنم تا بدانی زندگی من چگونه گذشته است.» فالگیرهایی که من دیدهام، اصلا در این باغها نیستند؛ باید دو تا 10هزارتومانی کف دستش بگذاری، تا دو کلمه صحبت کند یا به شما ناسزا میگوید و میرود.
منظورم این است که ما اسیر این قبیل کلیشهسازیها بودهایم و همچنان گرفتار آنیم. گزارشگران ما عادت نکردهاند که به سوژهها نزدیک شوند و آنها را وصف کنند. بنابراین در دنیای تخیل و ذهنیت میافتیم. ذهنیت هم ظاهر زیبایی دارد اما بدی بزرگ آن این است که خواننده و مخاطب با او ارتباط برقرار نمیکند. به گزارشهای موفق رجوع کنید؛ آنهایی که گزارشگر وسط دعوا بوده و با سوژه مستقیما درگیر شده است، برنده شدهاند. آنهایی که به سمت ذهن و خیال و داستان و تخیلات کشیده شده و منطق خودشان را با نقل قول به خورد مخاطب دادهاند، از همین نقطه ضربه خوردهاند.
اتفاق دیگری که افتاده، این است که گاهی اوقات، گزارش خبری هم به وادی روایت اول شخص و حدیث نفس گزارشگر کشیده شده است. خطر این کار برای گزارشهای خبری بیشتر نیست؟
بله، متاسفانه عادت شده است. وقتی شما عادت کردید همه کائنات را از دید خودتان ببینید، دیگر فرقی نمیکند؛ گزارشگری، یادداشتنویسی و مقالهنویسی شما هم همین گونه میشود. گزارشگر ما عادت کرده ابتدا، ایدهای را در ذهنش فرو کند. مثلا بگوید فروشندههای مترو متقلبند و همه وضعشان خوب است. حالا سوال این است که در این مملکت اگر کسی به اندازه بخور و نمیر درآمد ماهانه داشته باشد، آیا حاضر میشود که بیاید صبح تا شب با من و شما در مترو سر و کله بزند؟ آن وقت، این ذهنیت را پای صفحه کلید میآورد و برایش استدلال هم میتراشد؛ روانشناس هم همین حرفی را میزند که در ذهن آن نویسنده است؛ یعنی برای آنکه آن استدلال را به کرسی بنشاند، از خودش آن استدلال را اختراع میکند.
در حالی که گزارشگر باید عقیده خود را پنهان کند تا بتواند به حقیقت برسد. البته نه اینکه بگویم نباید از خودش نظر و عقیده بدهد؛ مگر میشود گزارشگر عقیده و نظر نداشته باشد؟ بحث این است که اگر شما دایما در ساخته ذهنی خودتان سیر کنید، فقط به همان میرسید و از چیزهای دیگر باز میمانید. ذهن باید باز باشد. اصلا ممکن است شما فرضیهای داشته باشید و اول گزارش یا اواسط آن، متوجه شوید که اشتباه کردهاید.
حالا با استفاده از دادههای اینترنتی هم راحتتر میتوان ایدههای خود را اثبات کرد و به کرسی نشاند.
اینترنت مشکلات خاص خودش را درست کرده است. من اعتقادم این است که اینترنت یا بهطور کلیتر، مجموعه ماشینهای اطلاعاتی که میتوان از آنها اطلاعات استخراج کرد، ابزارهایی مثل تلفن و ماشین تحریر در دوره گذشته بودهاند. اینها برای روزنامهنگار ابزارهای کمکی هستند؛ نهتنها ابزار روزنامهنگاری. بیشتر نکتههایی که در اینترنت قابل دستیابی است، سه خصلت منفی دارند؛ یکی اینکه زمان آنها گذشته است، دوم اینکه بازبینی نشدهاند و سوم این است که اعتبار آنها را کسی تایید یا تکذیب نکرده است.
با همه این تفاسیر، نمیتوان از اینترنت گذشت و دنیای اینترنت دنیای هوشربایی است و هرچه که بخواهید، در آن مییابید. به همین دلیل است که خبرنگاران را گول میزند. نظر شخصی من این است که شما از اینترنت حق دارید استفاده کنید و هیچ خبرنگاری را هم نمیتوان منع کرد که از این دستگاهها استفاده نکند چون ابزار روز است اما تنها منبع روزنامهنگاری نیست. گزارش سه رکن دارد؛ مشاهده، نقل قول و اطلاعات. این سه باید بهخوبی در هم تنیده شوند. باید در هم بافته شوند تا گزارشی خوب در بیاید.
مخاطب شما فورا درک میکند که این گزارش، پای میزی است یا گزارشگر رفته و روی آن کار کرده است. تکیه بیاندازه به اینترنت، متاسفانه روزنامهنگارهای ما را از گزارشگری دور کرده است. شاید شما در مورد خبر بتوانید به آن تکیه کنید، اما درمورد گزارش اینگونه نیست؛ گزارش نیاز به خلاقیت شخصی دارد و نمیتوان در اینترنت به آن دست یافت. نیاز به کشف و تجربه مستقیم دارد.
شاید یکی از مشکلات این باشد که گزارشگران ما، اصطلاحا «کف خیابان» نیستند و از آن جدا شدهاند. یکی از استادان روزنامهنگاری میگفت که پیش از انقلاب در تحریریه روزنامه کیهان بودم و 10 دقیقه معطل مانده بودم و روزنامه میخواندم، سردبیر آمد و گفت تو چرا در تحریریه هستی؟ برو بیرون، حتی برو پارک، برو سینما؛ آنجا چیزی گیرت میآید؛ در تحریریه که چیزی به شما نمیدهند. اما الان این اتفاق خیلی کمتر میافتد.
روزنامهنگاری ما پر از غوامض است؛ من گزارش را مینویسم، چه کسی باید گزارشم را بخواند و تایید کند؟ مشکل این است که دبیر من هم گزارشنویسی را نمیداند و حتی در برخی مواقع، سردبیر من هم گزارشنویسی را نمیداند. یکی از روزنامهنگاران باسابقه میگفت که آرزو به دل من ماند که گزارشم را به کسی بدهم و او ایرادهای مرا بگیرد. فاجعه از اینجا شروع میشود.
معمولا چند سال که بگذرد، خود روزنامهنگار هم از اینکه راجع به کارش اظهارنظر کنند یا حتی کارش رد شود، دافعه میگیرد. به نظر شما هم، همینطور است؟
بله. البته این به شخصیت دبیر برمیگردد. وقتی شما در برابر دبیری که مسلط است و میدانید که از شما چه میخواهد و دنبال چه نوع گزارشی است و خودش از آن سوژه تجربه عینی دارد و نه ذهنی، نمیتوانید حرفش را رد کنید و او را مجبور کنید گزارشتان را همانطوری چاپ کند. به دبیری میتوان امرونهی کرد که یک پله از خود گزارشگر پایینتر باشد. در زمانی که من در کیهان خبرنگار بودم، میمردم و زنده میشدم و عرق سرد به تنم مینشست تا دبیرم کارم را تایید میکرد. برای اینکه کسی که کار من را میدید، من را از ارتفاع 300متری میدید و واقعا هم – بدون اغراق عرض میکنم – کسانی که ما با آنها کار میکردیم، سختگیر بودند؛ حق هم داشتند. به همین دلیل بود که مردم کیهان دهههای 40 و50 را میخریدند.
گاهی اوقات در روایتهایی که از آن دوره میشنویم، به نظر میرسد که آن رفتارها واقعا افراطی بوده. به نظر شما، دبیران و سردبیران بیش از حد خشم و عصبیت به خرج نمیدادند. اصلا الان میشود اینطور با خبرنگارها برخورد کرد؟
نه، مناسبات به هم خورده است. یکی مثل محمد بلوری، سالها کارش مراجعه به پزشکی قانونی و کلانتریها و دادسراها بود و ذرهذره طلاق و دعوا و غیره را میآورد تا به دست کسی بدهد تا آن را تبدیل به خبر کند. بعدها، این فرد تبدیل به خبرنگار، دبیر و بعدها سردبیر شد. این «بعدها» 40 سال زمان میبرد. اما عزیزی که لیسانسش را از دانشگاه پیام نور در رشته مثلا روانشناسی اجتماعی جامعه نوین خاورمیانه گرفته و عمو جانش یک روزنامه به او داده و چون در بچگی انشایش خوب بوده، به او سمت سردبیری داده است، با شما چگونه میخواهد رفتار کند؟ واضح است که هر چه شما بنویسید، امضا میکند چون چیزی نمیداند.
بحث بر سر پذیرش و قبول حرف درست است. شما وقتی در برابر سردبیری سختگیر که کارش را بلد است قرار میگیرید، ناچار میشوید دنبالش بروید و گزارشتان را تکمیل کنید. ما اینگونه بار آمدهایم؛ چارهای نداشتیم. باید به صحرا میزدیم تا چیزی گیرمان بیاید. ما وقتی با گزارش میآمدیم، مکافات تازه شروع میشد؛ دبیر میگفت چرا با فلانی و فلانی صحبت نکردی، چرا به فلان نهاد و فلان جا سر نزدی. خودش کاربلد بود و به کارها مسلط بود. خودش تا چند وقت پیش، همین کارها را انجام میداد.
چون ثبات هم وجود ندارد، آدمها در یک حوزه خبری باقی نمیمانند. در کشورهایی که روزنامهنگاری حرفهای ریشهدار است، یک روزنامهنگار سالها در یک حوزه خبری کار میکند و در آن حوزه کاملا عمیق میشود. مثلا 50 سال در حوزه خبری کاخ سفید خبرنگار و گزارشگر است. اما انگار در روزنامهنگاری ما این اتفاق نمیافتد. کسی سابقهاش که یک خرده بالا میرود، دبیر میشود چون خیلی از همکارانش اصلا روزنامهنگاری را کنار گذاشتهاند. همان دبیر هم به کارهای اجرایی میافتد و از تولید روزنامهنگارانه دور میشود.
بله، جورج سلدس (George Seldes) یکی از این نمونههاست. این آقا 104 سال عمر کرد و 80 سال گزارشگر بود و منحصرا هم کارش در مورد محیط زیست و بهداشت و همین مسایل بوده است. اولین کسی بود که در روزنامهها جرات کرد بگوید سیگار سرطانزاست. به کشور خودمان بر میگردیم؛ من به نشستهای مطبوعاتی خیلی علاقهمندم. یک روز به وزارت نیرو رفته بودم که آنجا دوستی داشتم و به او گفتم آیا آلبومی از جلسههای مطبوعاتی داری؟ دو سه آلبوم برای من آورد.
عکسهایی که آقای وزیر بالا مینشیند و شما با نهایت تعجب میبینید که مثلا افرادی که امروز آن پایین نشستهاند، دو ماه دیگر اگر نشستی برگزار شود، آن افراد در عکس نیستند و جایشان را کسان دیگری گرفتهاند. این نشان میدهد که گزارشگران میآیند و میروند. روزنامهنگاران قدیمیتر دسته دسته با تازهکارها سر و کله میزنند، کم کم به آنها کار یاد میدهند اما چند ماه بعد، آن گروه میروند و یک عده دیگر میآیند. مثل اینکه یک مشت خاکستر را به هوا پرت کنیم و هیچ ذرهای به زمین ننشیند؛ به همین ترتیب، هیچکدام از این تلاشها و تربیتکردنها عاید مطبوعات کشور نمیشود. به تحریریه روزنامهها میتوانید نگاه کنید و ببینید که چندنفر آنها در روزنامهها ماندهاند. البته این اتفاق دلایل زیادی دارد و من هم بهعنوان یک همکار آنها، علتهایی مانند مسایل اقتصادی را قبول دارم. اما من به حاصل کار اهمیت میدهم؛ حاصل کار این است که شما باید دایما زیردستهایتان را تعلیم و تربیت کنید تا بروند و دوباره گروه جدیدی بیایند.
البته اگر خودتان هم بیرون نروید؛ نه شخص شما بلکه بهعنوان یک روزنامهنگار قدیمی نوعی.
بله، اگر افراد باقی بمانند. این فاجعه است که خبرنگاری که 30، 40 سال در یک حوزه و یک روزنامه کار کرده و پوستش کنده شده، کار را ترک کند. چنین خبرنگاری باارزش و ستودنی است و ما بهندرت چنین آدمهایی را در جامعه مطبوعات میبینیم. حالا کسانی که تازه وارد مطبوعات میشوند و اسمشان را که چند بار در روزنامهها میبینند، دیگر شما نمیتوانید با آنها حرف بزنید و ایراد بگیرید. میگویند من بنشینم و تو به من بگویی که خبر و گزارش چیست.
اجازه بدهید برگردیم به ابتدای مصاحبه. پس ما میتوانیم نتیجه بگیریم که روزنامهنگارانی که چند دهه کار کردهاند و بسیار باتجربهاند، بتوانند گزارشهایی با راوی اول شخص بنویسند؛ چون مخاطبان تا حدی آنها را شناخته و پذیرفتهاند. اما مشکل اینجاست که یک خبرنگار، چند سال که از کارش گذشت، کمتر میتواند شروع کند به نوشتن گزارشهای اول شخص؛ مخصوصا در گزارشهای خبری.
چندسال پیش در آمریکا گردباد کاترینا آمد. خبرنگاری بهنام جان سیمسون از یکی از شبکههای تلویزیونی آمریکا گزارش میداد. دوربین باز شد، باران شلاقی میآمد، خبرنگار بادگیر پوشیده بود و فقط صورتش پیدا بود و میکروفن به دست گزارش میکرد. حرفش چه بود؟ میگفت من اگر اینجا دقت نکنم، باد مرا میبرد؛ باران چنان به صورتم میخورد که حس میکنم الان صورتم پاره میشود، اگر این درخت را ول کنم، پرت میشوم به طرفی. بله، اینها حدیث نفس است اما دو نکته در این میان وجود دارد؛ یکی اینکه گزارشگر جان سیمسون است که انواع و اقسام اتفاقات دنیا را منِ مخاطب از زبان او شنیدهام. بنابراین من حتی نگران زندگیاش هستم.
نکته دوم این است که آنچه از خودش میگوید، مال خودش نیست و حادثه است. اگر شما هم آنجا بودید، همین چیزها را مینوشتید. این خیلی فرق میکند که شما فقط از سلیقه خودتان دم بزنید. خیلی وقتها ممکن است شما اول شخص را به کار ببرید اما درست به کار ببرید. ایراد گزارشگران ما این است که متاسفانه خیال میکنند که رسانهها به وجود آمدهاند تا خواننده متوجه شود که او چه چیزی را دوست دارد و از چه چیزی بدش میآید. این را هم باید بگویم که جریانی در روزنامهنگاری هست که «احراز نمایندگی» عنوان دارد.
میگویند درست مثل نماینده مجلس، خبرنگار هم نماینده 70میلیون ایرانی است؛ بنابراین مثل نماینده که ما رای میدهیم تا وارد مجلس شود، ما هم روزنامهنگار را فرستادهایم تا بهعنوان نماینده جامعه مسایل را پیگیری کند. این نکته خیلی مهم است که خبرنگار احساس کند نماینده افکار عمومی است و نه صاحب افکار عمومی. یعنی در خدمت مخاطب است، نه صاحب مخاطب. چرا این را میگویند؟ اگر شما توانستید نمایندگی افکار عمومی را در خودتان بهعنوان روزنامهنگار و گزارشگر بپرورانید و سعی کنید به آن عمل کنید، آنموقع دیگر شخص گزارشگر مطرح نیست بلکه سوژه مطرح است و این مهم است که مخاطب شما از این سوژه چه چیزی دستگیرش میشود.
چگونه یک گزارش خوب بنویسیم
منبع: ویکی پدیا