مقاله کارگردانی
1- کارگردانی
کارگردان کسی است که بیشترین مسئولیت را در قبال تصویر و صدای فیلم دارد. او کسی است که ساخت فیلم را بر عهده دارد و معمولا فکر نهفته در فیلم و شکل نهایی اثر از اوست. به طور خلاصه، کارگردانی شامل برنامه ریزی ساخت فیلم، نظارت بر ساخت آن، ارائه دستورالعمل به بازیگران و کلیه دست اندرکاران فنی تولید و ارائه تصویری هنری و فنی به فیلم از خلال امور این چنینی و مشابه آن است، که توسط فردی به نام کارگردان صورت می گیرد.
1-1 انواع کارگردانی
کارگردانی تئاتر – کارگردانی تلویزیون – کارگردانی سینما
کارگردان تئاتر کیست؟
حرفه کارگردانی از چه زمانی در تاریخ تئاتر آغاز شد؟
دو واژه Regie کارگردانی و Regisseur کارگردان در زبان فرانسه و آلمانی از قرن هجدهم در شهرهایی مثل وین، پاریس و برلین متداول شد. و آن عبارت بود از هدایت و هماهنگ کردن کارها و تکالیف بازیگران و نیز نظارت و رسیدگی به امور صحنه و کارکنان فنی تئاتر. البته چنین وظایفی همواره از دوران کهن به ویژه تئاتر یونان به این طرف در تئاترهای اروپایی وجود داشته و توسط مدیران کمپانیها و یا بازیگران با تجربهتر انجام میشده است، اما انتخاب معین نام رژیسور برمیگردد به سالهای پایانی قرن هجدهم، و همان طور که اشاره کردم پیش از آن کارگردانی به عنوان یک حرفة هنرمندانه رسمیت نداشت و کمتر شناخته میشد.
پس کارگردانی یک رشته نسبتاً تازه در تئاتر محسوب میشود؟
بله، درست مثل نقش رهبری در ارکستر موسيقی. عنوان کارگردان برای نخستين بار در سال 1825 در آلمان بر اعلانها و بروشورهای تئاتری درج شد و در تعریف رسمی آن، ده سال بعد یعنی سال 1835 در فرهنگ برک هائوس جملهای به اين مضمون نوشته شد که «کارگردانی عبارت است از اداره کردن کارهای صحنه، و همچنین به صحنه بردن نمايش».
چه وظایف مشخصی در اين تعریف کلی برای یک کارگردان وجود داشت؟
در آن زمان یعنی در نیمة دوم قرن نوزدهم هنوز حرفة کارگردانی قاعدهمند نشده بود و تعبیری که از این مقام در تئاتر وجود داشت عبارت بود از انجام کارهایی نظیر آماده کردن صحنه و سالن تماشاگر، نظارت و کمکهای ساده به بازیگران در اجرای نقشهایشان، سامان دادن به بخش اداری، و از همه مهمتر مالکیت تماشاخانه و بهرهبرداری اقتصادی از آن. به بیانی فشردهتر، کارگردان کسی نبود جز یک برنامهریز و تدارکدهندة اصلی در فعالیتهای یک تماشاخانه.
از چه زمانی حرفه کارگردانی مستقل شد؟
در اواخر قرن نوزدهم. یعنی یک قرن طول کشید تا رفته رفته کارگردانی به عنوان بخشی لازم در خلاقیتهای تئاتری رسمیت پیدا کند و وظایفش تبیین شود، وظایفی در دو شاخة مجزا، از یک طرف به عنوان پیشنهاد دهنده دکور و تزئینات صحنه ـ که بعدها به دکوراتور و طراح صحنه تغییر نام داد، و از طرف دیگر به عنوان ارائه دهنده خطوط بازی و میزانسنهای معین برای بازیگران. چنانکه در سال 1895 یک منتقد مشهور آلمانی به نام پل لیندائو اين دو شاخه را به کارگردانی بیرونی و کارگردانی درونی تقسیمبندی کرد، تقریباً مشابه این نامگذاریها در فرانسه و روسیه هم انجام شد. اما همة اینها مقدمهای برای تحولات بنیادی در این رشته بود که با آغاز قرن بیستم و رونق گرفتن تئاتر مدرن، تئوریهای تازهای دربارة هنر کارگردانی مطرح شد که سردمدارانش کسانی بودند مثل استانیسلاوسکی، آدولف آپیا، گوردون کریگ و مایرهولد. به طور مثال آپیا میگفت: «هنر کارگردانی عرضة چیزی است در فضا که نمايشنامهنویس آن را در زمان عرضه کرده است؛ زمان تنیده در متن». یا نظریة دیگر او در برداشتن دیوار فرضی و جداکنندة بین تماشاگر و بازیگر، نظریهای در رد ناتورآلیسم که ژاک کوپو هم به آن پایبند شد و رفرمی در تئاتر فرانسه بوجود آورد. یا تأکید استانیسلاوسکی بر هماهنگی و ایجاد انسجام در سراسر اجرای نمایش بسیار اهمیت دارد. او اعتقاد داشت که همة امور هنری یک تئاتر از هدایت بازیگران گرفته تا طراحی صحنه، لباس، موسیقی، دکور، گریم و غیره باید زیر نظر مستقیم کارگردان باشد، نظریهای که منجر شد به لفظ معروف سرکارگردانی در تئاتر رئالیستی روسیه. البته با سیر تکاملی تئاتر همة این نظریهها و مفاهیم رفتهرفته تغییر کرد، یا کاملتر شد و با گسترش مدرنیسم، کارگردان هم ناگهان از فراز تخت حکمرانی کوتاه مدتش پايین کشیده شد تا جایی که یرژی گروتوفسکی بازیگر را به جای او نشاند.
با شروع همین قرنی که اشاره کردید چه رابطهای بین کارگردان و نمايشنامهنویس شکل گرفت؟ نمايشنامهنویسی که از تئاتر کهن یونان زاده شد و تا امروز همیشه همراه تئاتر بوده است؟
اجازه دهید در پاسخ به طور خلاصه فقط فرمولوار به سه روش در این مناسبات یا رابطةی کارگردان با نمايشنامهنویس اشاره کنم. نخست برداشت یا تلقی متقدمان هنر کارگردانی است که عقیده داشتند کارگردان نباید فراتر از خواستههای نمايشنامه و خالقش قدمی بردارد. چنانکه ژاک کوپو معتقد بود هنر کارگردانی هدایت مجموعهای از فعالیتهای هنری و تکنیکهای تئاتری است که باید بی کم و کاست بر متن نمايشنامه نویس تکیه کند و روح و جان اثر را به تمامی بر صحنه قابل روئیت سازد. بسیاری از نمايشنامهنویسان ایرانی هم مثل ساعدی، رادی و حکیمرابط همین شیوه را دنبال کردهاند چنانکه در گفتوگویی که با آقای حکیمرابط داشتم ایشان میگفتند «من در نوشتن نمايشنامه به کلام بسنده نمیکنم، تصاویر و پیشنهادهایی به بازیگر و کارگردان میدهم که اگر مایل بودند استفاده کنند». روش دیگر در رابطة کارگردان با نمايشنامه نویس، نظر مایرهولد است که میگوید: «نویسنده و کارگردان به هیچ وجه همتراز یکدیگر نیستند و کارگردان ملزم به اجرای خط و ربط و دستورهای پیشنهادی نمايشنامه نویس نیست.» جالب است که ارسطو هم بیش از دو هزار سال پیش در کتاب بوطیقای خودش در مقایسه شعر و تقلید یا به بیان امروزی نمايشنامه و اجرا میگوید: «مهارت و ارزش کسانی که صحنه و لباس را مهیا می کنند بیشتر از قدرت شاعر یا نمايشنامه نویس است. اما روش سوم که افراطیترین آنهاست به آنتونن آرتو ـ نظریه پرداز و کارگردان فرانسوی ـ تعلق دارد که در کمال ایجاز میگوید: «تئاتر یعنی کارگردان»، بسیاری از کارگردانان معاصر هم از نظرات او تبعیت کردهاند، از جمله کلائوس گروبر کارگردان سرشناس آلمانی که همیشه در همان جلسة نخست تمرینات خیال همه را راحت میکرد و میگفت: «اینجا فقط من تصمیم میگیرم، نظر جمعی و کلکتیوی در کار نیست
این سه روش همچنان بر تئاتر امروز جهان غالب است؟
نخیر. در نیمه دوم قرن بیستم همزمان با رونق گرفتن آوانگاردیسم روش و رویکردهای تازه دیگری در کارگردانی پیدا شد. از جمله آزادی کامل کارگردان در کاستن یا افزودن متنهای گوناگون در یک اثر نمایشی و همچنین بههم ریختن زمان و فضای آن اثر که نامهای گوناگونی هم گرفت مثل Metatext، Synthetic Theatre یا تئاتر تلفیقی و غیره. در واقع تئاتر معاصر جهان همة قواعد و مرزها را زیرپا گذاشت و با سایر بخشهای هنری درآمیخت، به طور نمونه مولتی مدیا و پرفورمانس آرت امروزه نقش مهمی در تئاتر جهان بازی میکنند. نکته دیگری که می توانم درباره کارگردانی امروز به خصوص در اروپا اضافه کنم و بسیار اهمیت دارد این است که از دهة هشتاد قرن بیستم یعنی از حدود سی سال پیش نسل تازهای از کارگردانان قدم گذاشت به عرصه تئاتر اروپا که تحولی در این هنر محسوب میشود و آن اینکه فارغالتحصیلان با استعداد مدارس بازیگری پس از سالها نقشآفرینی بر صحنههای مختلف، این شانس یا این قرعه به نامشان افتاد تا به حق سکان حرفه کارگردانی معاصر را به دست بگیرند، کسانی نظیر سیمون مک بورنی، توماس اُسترمایر، آناتولی واسیلیف یا کارگردان ایتالیایی رومئو کاسته لوچی. این افراد بوجودآورندة حرکت جدیدی در تئاتر شدند که به واسطه آن تصور کهنه از هنر کارگردانی رنگ باخت و مسیر کلیشه ای یا قراردادی کارگردانشدن تغییر کرد. چنین موقعیتی هنوز در ایران فراهم نشده است شاید به جز استثناءهایی نظیر اکبر زنجانپور، هما روستا، سهیل پارسا و یا سهراب سلیمی
کار کارگردان تلویزیونی در هر قسمت سازمان تلویزیون متفاوت است . ولی تقریبا در همه جا در مورد تمام جنبههای برنامه ، از آغاز تا انجام مسئول است . در بعضی از برنامهها هم کارگردان موظف به خلق و ارائه موضوع برنامه است .
کارگردان به خاطر شغلش همیشه عامل کلیدی تولید محسوب میشود .
در هر برنامهای بسته به نوع آن کارگردان مسئولیت متفاوتی را به عهده دارد . گاهی ناچار است به سرعت تصمیم بگیرد و تصمیمش را با عجله انتقال دهد ، حوادث را بروشنی بیان کند و چیزی را از قلم نیاندازد .
کارگردان تلویزیونی به دو روش عمده زیر کار میکند
1- روش انتخابی : دراین روش کارگردان بیشتر هماهنگ کننده است . هر یک از طراحان هرکدام با ایدههای خود روش را از پیش میبرند. در برنامههایی که برنامه با عجله آماده و پخش میشود یا در برنامههای زنده این روش موثری است .
2- روش ابتکار و خلاقیت : در این روش کارگردان بر جزئیات فنی اعضا نظارت کرده و انتظار دارد که همه مسائل مورد نظر او را دنبال کنند .
در بهترین شرایط، کارگردان است که باید قدرتمندترین فرد پشت دوربین باشد. بینش، هنر و دانش خود را به کار گیرد و از ابتدا تا انتهای تولید فیلم، کنترل همه امور را در دست داشته باشد. البته او باید فیلمی بسازد که مخاطب داشته باشد، چون به هر حال هزینه های تولید و پخش باید جبران شود. کارگردان گاه خودش، فکری برای به فیلم برگرداندن در اختیار دارد (حتی ممکن است خودش فیلم نامه را نوشته باشد) و گاه طرف قرار داد تهیه کننده ای قرار می گیرد که می خواهد فیلم نامهای را فیلم کند. کارگردان باید ازهمان ابتدا همکاری نزدیکی با فیلم نامه نویس برقرار کند و در نهایی کردن فیلم نامه هم نظر بدهد. او باید در تماس همیشگی با تهیه کننده باشد واطمینان حاصل کند که آیا در چارچوب بودجه پیش می روند یا نه. همچنین او با بازیگران ارتباط دارد و در ارائه شخصیت پردازی درست از نقش ها به آنها کمک می کند، با طراح صحنه و لباس همفکری می کند و تصمیم می گیرد کدام صحنه ها در کجا باید فیلم برداری شوند ( در داخل یا خارج استودیو). او در تهیه برنامه فیلم برداری، تهیه فیلم نامه مصور نیز نقش دارد. او بر کل فیلم برداری نظارت دارد و زاویه هر نما، نوع حرکت و فاصله ها را تعیین می کند و در نوع نورپردازی صحنه با مدیر فیلم برداری همفکری می کند. تدوین نیز زیر نظر او انجام می گیرد، موسیقی متن با موافقت او تهیه و ضبط می شود و در آخرین مرحله یعنی همگاه سازی صدا و تصویر نیز نقش تعیین کننده ای دارد. این همه وظایف و مسئولیت را کارگردان به تنهایی انجام نمی دهد بلکه او یک گروه دارد که شامل دستیاران ، منشی صحنه وغیره است. اما در نهایت اوست، که نه تنها گروه خود بلکه کل فرایند فیلم سازی را هدایت و نظارت می کند.
کارگردان موظف است، تا به وسیله تمهیداتی که می اندیشد، فیلم نامه را به جذاب ترین و حرفه ای ترین شکل به تصویر بدل کند و در این راه باید از ذوق هنری و تجربه اش استفاده کند. عواملی که در اینجا به نام عوامل پنج گانه از آنها اسم برده شده، در این زمینه بسیار مهم هستند و عواملی هستند که در تفاوت یک فیلم خوب از یک فیلم بد بسیار موثرند. این عوامل شامل موارد زیر است:
- ترانزیشن
- خط فرضی
- پرسپکتیو
- توازن
- کمپوزیسیون در تصویر